× یِــ روز خوب دآنِشـــگـــاه
× #یِــ روز خوب دآنِشـــگـــاه
ســه شنـــبه صب وقتـــی رفتم دانشگــاه
💀 اصــن حوصلـــه هیچیــو نداشتم💀
اما پــری میگف وقتــی گوشی نداری بهتــره
میشه دو کلمــه باهات حرف زد و تو درستـــی حرف گوش کنی
منم گفتم : شِـــــت
پری گفت: شت و زهر مار یروز نگی شت لال میشی ؟
کلاســـای طــرف صبحــو کــه اصــن نرفتم حوصلــشو نداشتم
تـــا عصــری کلــآس داشتم تا ظهــر نرفتم کلاس
کلـــاسآی بعد از ظهرو رفتم برنامه نویسی داشتیم
نمیدونستم چی میگه ولـــی پری هر چــی مینوشت منم از روش کپی میکردم
سحر پیش من نشسته بود و یکــم باعث شد به خنگ بازیاش بخندیم
بعد از کلی عدد و کلمه ی بیخود کلــاس تموم شد
استـــادمون رئیس دانشگاهه
اومدیم بیرون همینطور که داشتیم بلند بلند حرف میزدیم و میخندیدیم
یبـــآره آقــای عباسی منشــی دفتر ریاست اومد بیرون و گفت:
کــم شلــوغ کنین اینجــا دانشگاهه وا
من گفتم :اگــه ما شلوغ نکنیم کــه اینجا میشــه دانشگــاه ارواح کــه
گفت:ریاست و استـــادا جلسه دارن شیطونی نکنین
منم یهو در اومدم گفتم :
چطــور وقتــی ریاست با ما کلاس داره و الان تو کارگاهه میتونه تو جلســه باشه ؟؟؟😏
یهو پری و سعیده خندشون گرف😂
اقــای عباسی هم گف از دست تو کم شیطونی کن و رفت
رفتیم پایین برا کلاس زبان ماشین واسمبلی بچه ها بهش میگن استمبلی
از اول کلاس تا اخرش من همینجور غر میزدم به جون استاد
که خسته شدیم و کلـــی تیکه انداختم ک همه میخندیدن
استاد داشت jump درس میداد همینجور میگفت jmp ,jmp
منم داشتم حرف میزدم یباره گفتم استاد ؟
اما آروم گفتـــم استاد نشنید
استاد داشت درس میداد گفت jmp من فک کردم گفت جـــآن
یهو در اومدم گفتم هیچــی استاد
دیدم سحرو سعیده و فاطی و فرزاد دارن قرمز میشن از خنده
منم تا فهمیدم مردم از خنده وا😂 😂 😂 😂
استاد برگشت گف بگین ما هم بخندیم😐
پری هم ک انگار تازه فهمیده بود ما میخندیم
گف😐 چــی شده ؟😐
فک کنـــم باز هنذفری تو گوشش گذاشته بود
کلـــآس بزور تموم شد و منتظر سرویس بودیم و همینطور شیطونی میکردیم
میرفتیم جلــو کلاســا و نگــاه میکردیم ببینم کی داره درس میده و کیا تو کلاســن
همینجور رو پنجــه هام وایساده بودم نگــاه میکردم
(اخــه قدم نمیرســه)
دستمم رو دستگیره در بود کــه سحــــر بیشعور منــو هُــــل داد
پریدم تو کلــاس همه بچــه ها زدن زیر خنده
پســرا کــه هیچی 😠 استآدم داشت نگام میکرد
گفتم بخشید استاد و اومدم بیرون
سحرم غیبش زد ینــی ی کتــک حســـابـــی میخورد😠 😠
بمـــاند وقتــی اومدم خونــه همــه خنده هام پرکشیــد
اما روز خوبــی بود خیلـــی شیطــونــی کردیم
ســه شنـــبه صب وقتـــی رفتم دانشگــاه
💀 اصــن حوصلـــه هیچیــو نداشتم💀
اما پــری میگف وقتــی گوشی نداری بهتــره
میشه دو کلمــه باهات حرف زد و تو درستـــی حرف گوش کنی
منم گفتم : شِـــــت
پری گفت: شت و زهر مار یروز نگی شت لال میشی ؟
کلاســـای طــرف صبحــو کــه اصــن نرفتم حوصلــشو نداشتم
تـــا عصــری کلــآس داشتم تا ظهــر نرفتم کلاس
کلـــاسآی بعد از ظهرو رفتم برنامه نویسی داشتیم
نمیدونستم چی میگه ولـــی پری هر چــی مینوشت منم از روش کپی میکردم
سحر پیش من نشسته بود و یکــم باعث شد به خنگ بازیاش بخندیم
بعد از کلی عدد و کلمه ی بیخود کلــاس تموم شد
استـــادمون رئیس دانشگاهه
اومدیم بیرون همینطور که داشتیم بلند بلند حرف میزدیم و میخندیدیم
یبـــآره آقــای عباسی منشــی دفتر ریاست اومد بیرون و گفت:
کــم شلــوغ کنین اینجــا دانشگاهه وا
من گفتم :اگــه ما شلوغ نکنیم کــه اینجا میشــه دانشگــاه ارواح کــه
گفت:ریاست و استـــادا جلسه دارن شیطونی نکنین
منم یهو در اومدم گفتم :
چطــور وقتــی ریاست با ما کلاس داره و الان تو کارگاهه میتونه تو جلســه باشه ؟؟؟😏
یهو پری و سعیده خندشون گرف😂
اقــای عباسی هم گف از دست تو کم شیطونی کن و رفت
رفتیم پایین برا کلاس زبان ماشین واسمبلی بچه ها بهش میگن استمبلی
از اول کلاس تا اخرش من همینجور غر میزدم به جون استاد
که خسته شدیم و کلـــی تیکه انداختم ک همه میخندیدن
استاد داشت jump درس میداد همینجور میگفت jmp ,jmp
منم داشتم حرف میزدم یباره گفتم استاد ؟
اما آروم گفتـــم استاد نشنید
استاد داشت درس میداد گفت jmp من فک کردم گفت جـــآن
یهو در اومدم گفتم هیچــی استاد
دیدم سحرو سعیده و فاطی و فرزاد دارن قرمز میشن از خنده
منم تا فهمیدم مردم از خنده وا😂 😂 😂 😂
استاد برگشت گف بگین ما هم بخندیم😐
پری هم ک انگار تازه فهمیده بود ما میخندیم
گف😐 چــی شده ؟😐
فک کنـــم باز هنذفری تو گوشش گذاشته بود
کلـــآس بزور تموم شد و منتظر سرویس بودیم و همینطور شیطونی میکردیم
میرفتیم جلــو کلاســا و نگــاه میکردیم ببینم کی داره درس میده و کیا تو کلاســن
همینجور رو پنجــه هام وایساده بودم نگــاه میکردم
(اخــه قدم نمیرســه)
دستمم رو دستگیره در بود کــه سحــــر بیشعور منــو هُــــل داد
پریدم تو کلــاس همه بچــه ها زدن زیر خنده
پســرا کــه هیچی 😠 استآدم داشت نگام میکرد
گفتم بخشید استاد و اومدم بیرون
سحرم غیبش زد ینــی ی کتــک حســـابـــی میخورد😠 😠
بمـــاند وقتــی اومدم خونــه همــه خنده هام پرکشیــد
اما روز خوبــی بود خیلـــی شیطــونــی کردیم
۳.۳k
۱۱ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.