Monster in the forest
Monster in the forest
پارت 2
اصلا هم شجاع نیستم اااااالفرررراااااارررر
................................................
( متاسفانه خیلی دیر شده بود و این بدبخت در میان جنگل کشیده شد😐این بود میگفت من خیلی شجاعم💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻😐😐)
متوجه هیچی نشدم چشمامو که باز کردم توی یه حفره ی کوچیک که مثل یه خونه ی خیییلی قشنگ بود بودم. دیواراش سفید بود و فضاش دایره ای شکل بود. بیشتر مثل یه خونه ی کوچیک بود تا حفره. مبل... میز... تخت... کمد. همچین چیزایی چطور توی جنگل اومدن؟ حتی یه در کوچولو داشت که یکم با زمین فاصله داشت. و دوباره ی صدایی اومد. در یهویی باز شد و یه چیز ترسناک اومد داخل حتی وقت نکردم نگاش کنم سریع رفتم توی کمد و درش رو بستم.
از لای در کمد نگاهش میکردم. یه ومپایر بود!!!
برگانم.... پشمانم......... کرکانم..........!!!!!!!!😮😮
داشت حرف میزد: هق....لطفا... هق.... فرار کن..... هق هق.... نمیخوام بهت آسیب بزنم..هق.
داشت گریه میکرد؟ یه ومپایر گریه میکنه مگه؟ چرا ازم خواهش میکرد فرار کنم؟
قیافش..... قیافش خیلی شبیه جونگ کوک بود.
باید مطمئن بشم.
ا. ت: تو چرا از من...خودت از من میخوای فرار کنم؟
_ هق...نمیخوام بهت.. هق..آسیب برسونم..هق..
کنترلم دست خودم نیست.. هق..اگه اینجا بمونی..هق.. هرچقدر خودمو کنترل کنم..هق..بالاخره میمیری..هق..
( ا.ت الان از توی کمد داره حرف میزنه)
ا.ت: چرا گریه میکنی؟؟
_ از وقتی این بلا سرم اومد..هق.. بخاطر کشتن بقیه...هق هق... گریه میکردم... از وقتی ومپایر شدم.. هق.. به بقیه آسیب میرسوندم..بخاطر همین..هق.. گریه میکردم
ا.ت: چرا کنترلت دست خودت نیست؟
_ چون یکی دیگه داره کنترلم میکنه.....هق...من فقط یه جسد بدون روحم.. هق..وقتی که اومدم اون اومد و من و کشت و الان داره کنترلم میکنه.. هق..
ا.ت: ولی تو الان میتونی خودتو کنترل کنی.. میبینی و میشنوی و بخاطر کارایی که میکنی ناراحت میشی پس کامل نمردی.. خودت اینطور فکر میکنی. اینی که میگی کیه؟
_ نمیدونم...هق... ولی میدونم این جنگل یه جنگل نفرین شده اس که روح اون اینجا رو کنترل میکرده...هق...
ا.ت: پس اینی که میگی مرده.. اسمت چیه؟
_ جونگ کوک
برای امروز بستونه دیگه بقیه اش بمونه برای فردا😁
پارت 2
اصلا هم شجاع نیستم اااااالفرررراااااارررر
................................................
( متاسفانه خیلی دیر شده بود و این بدبخت در میان جنگل کشیده شد😐این بود میگفت من خیلی شجاعم💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻😐😐)
متوجه هیچی نشدم چشمامو که باز کردم توی یه حفره ی کوچیک که مثل یه خونه ی خیییلی قشنگ بود بودم. دیواراش سفید بود و فضاش دایره ای شکل بود. بیشتر مثل یه خونه ی کوچیک بود تا حفره. مبل... میز... تخت... کمد. همچین چیزایی چطور توی جنگل اومدن؟ حتی یه در کوچولو داشت که یکم با زمین فاصله داشت. و دوباره ی صدایی اومد. در یهویی باز شد و یه چیز ترسناک اومد داخل حتی وقت نکردم نگاش کنم سریع رفتم توی کمد و درش رو بستم.
از لای در کمد نگاهش میکردم. یه ومپایر بود!!!
برگانم.... پشمانم......... کرکانم..........!!!!!!!!😮😮
داشت حرف میزد: هق....لطفا... هق.... فرار کن..... هق هق.... نمیخوام بهت آسیب بزنم..هق.
داشت گریه میکرد؟ یه ومپایر گریه میکنه مگه؟ چرا ازم خواهش میکرد فرار کنم؟
قیافش..... قیافش خیلی شبیه جونگ کوک بود.
باید مطمئن بشم.
ا. ت: تو چرا از من...خودت از من میخوای فرار کنم؟
_ هق...نمیخوام بهت.. هق..آسیب برسونم..هق..
کنترلم دست خودم نیست.. هق..اگه اینجا بمونی..هق.. هرچقدر خودمو کنترل کنم..هق..بالاخره میمیری..هق..
( ا.ت الان از توی کمد داره حرف میزنه)
ا.ت: چرا گریه میکنی؟؟
_ از وقتی این بلا سرم اومد..هق.. بخاطر کشتن بقیه...هق هق... گریه میکردم... از وقتی ومپایر شدم.. هق.. به بقیه آسیب میرسوندم..بخاطر همین..هق.. گریه میکردم
ا.ت: چرا کنترلت دست خودت نیست؟
_ چون یکی دیگه داره کنترلم میکنه.....هق...من فقط یه جسد بدون روحم.. هق..وقتی که اومدم اون اومد و من و کشت و الان داره کنترلم میکنه.. هق..
ا.ت: ولی تو الان میتونی خودتو کنترل کنی.. میبینی و میشنوی و بخاطر کارایی که میکنی ناراحت میشی پس کامل نمردی.. خودت اینطور فکر میکنی. اینی که میگی کیه؟
_ نمیدونم...هق... ولی میدونم این جنگل یه جنگل نفرین شده اس که روح اون اینجا رو کنترل میکرده...هق...
ا.ت: پس اینی که میگی مرده.. اسمت چیه؟
_ جونگ کوک
برای امروز بستونه دیگه بقیه اش بمونه برای فردا😁
۱۱.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.