عشق آمد و شولای سبزش را به روی دلم کشید

#عشق آمد و شولای سبزش را به روی دلم کشید
دلم بیدار شد، شکوفه داد و خندید
بی آنکه حدس زده باشم
دیواره‌های دلم فرو ریخت
و من مبتلا شدم به عشق
مبتلا شدم به همه‌چیز و همه‌کس

#شاملو
دیدگاه ها (۱)

با که باید گفت این حال عجیب؟#فریدون_مشیری

بی‌تو بودن ، درد دارد!میزند من را زمین...#فریدون_مشیری

من صبورم اما بی‌دلیل از قفس‌کهنه‌ی #شب می‌ترسم...#حمید_مصدق

تنِ تو آهنگی‌ستو تنِ من کلمه‌ایی که در آن می‌نشیندتا نغمه‌یی...

درخت نارنج ...

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط