پنج شنبه ها،
پنج شنبه ها،
هیچ افق خاصی نداره!
هیچ هدفی رو دنبال نمیکنه
پنج شنبه ها بر خلاف جمعه، ادما یا مشغول بیرون رفتن و دیدن همن
یا انتظار جمعه های بی در و پیکر زندگیشونو میکشن
دقیقا مثل اینکه امشب تا صبح بیدارن تا فردا دوباره اعدام بشن.
پنج شنبه ها کافه ها تا دیر وقت بازه
وقتی میرم میشینم تا مثل این سالها قول و قرارامون یادم نره،کسایی رو میبینم که باور کردنی نیست!
ادمایی که از قرار معلوم اونا هم گم کرده هایی دارن
اونا هم دو تا قهوه سفارش میدن
یکیشو میخورن و اون یکیو میزارن و میرن
اما من سالهاست اینجا نشستم
دو تا قهوه تلخ سفارش میدم
برات شکر میریزم
خوب هم میزنم،
دفتر ترانه هامو باز میکنم و ترانه هایی که این هفته نوشتم و خیلی دوستشون دارم و برات مو به مو میخونم
دفترمو میبندم
گل سرخی که دوست داشتیو میزارم روی میز
فنجونمو بر میدارم تا لبام میارم...
اما نه...
نمیتونم بخورم!
وقتی نیستی جونم به لبم میرسه
تمام فرق من با بقیه درست همینجاست
من هر دو تا قهوه رو رها میکنم و میرم
و هر هفته درست ساعت 3 من همینجام!
وقتی از میز بلند میشم،ترانه این هفتمو رو یه برگه یاد داشت میکنم و میزارم روی میز!
شاید تو برگردی
بزار با کافه چی کلامی
زنم !
-کافه چی!؟
بله اقا
-این میز تا اخر شب رزرو برای من!
دست به هیچ کدوم از جزییات این میز نمیزنی و کسی حق نشستن رو اینو نداره!
-چشم اقا
شنیدم هفته های قبل خیلی از عکاسا اومده بودن اینجا تا از همین میز دو نفره خالی از ادم عکس بندازن!
میدونی...؟!
درد میکنه این میز
این صندلی ها بغض میکنن
و سقف میباره
از اون کوچه،از اون خونه
از اون عکسات،بیزارم
تو رفتی و دلم تنگه
چقدر من دوستت دارم
#بعد_از_ظهر_های_تلخ
#محمد
۷بهمن۹۵
هیچ افق خاصی نداره!
هیچ هدفی رو دنبال نمیکنه
پنج شنبه ها بر خلاف جمعه، ادما یا مشغول بیرون رفتن و دیدن همن
یا انتظار جمعه های بی در و پیکر زندگیشونو میکشن
دقیقا مثل اینکه امشب تا صبح بیدارن تا فردا دوباره اعدام بشن.
پنج شنبه ها کافه ها تا دیر وقت بازه
وقتی میرم میشینم تا مثل این سالها قول و قرارامون یادم نره،کسایی رو میبینم که باور کردنی نیست!
ادمایی که از قرار معلوم اونا هم گم کرده هایی دارن
اونا هم دو تا قهوه سفارش میدن
یکیشو میخورن و اون یکیو میزارن و میرن
اما من سالهاست اینجا نشستم
دو تا قهوه تلخ سفارش میدم
برات شکر میریزم
خوب هم میزنم،
دفتر ترانه هامو باز میکنم و ترانه هایی که این هفته نوشتم و خیلی دوستشون دارم و برات مو به مو میخونم
دفترمو میبندم
گل سرخی که دوست داشتیو میزارم روی میز
فنجونمو بر میدارم تا لبام میارم...
اما نه...
نمیتونم بخورم!
وقتی نیستی جونم به لبم میرسه
تمام فرق من با بقیه درست همینجاست
من هر دو تا قهوه رو رها میکنم و میرم
و هر هفته درست ساعت 3 من همینجام!
وقتی از میز بلند میشم،ترانه این هفتمو رو یه برگه یاد داشت میکنم و میزارم روی میز!
شاید تو برگردی
بزار با کافه چی کلامی
زنم !
-کافه چی!؟
بله اقا
-این میز تا اخر شب رزرو برای من!
دست به هیچ کدوم از جزییات این میز نمیزنی و کسی حق نشستن رو اینو نداره!
-چشم اقا
شنیدم هفته های قبل خیلی از عکاسا اومده بودن اینجا تا از همین میز دو نفره خالی از ادم عکس بندازن!
میدونی...؟!
درد میکنه این میز
این صندلی ها بغض میکنن
و سقف میباره
از اون کوچه،از اون خونه
از اون عکسات،بیزارم
تو رفتی و دلم تنگه
چقدر من دوستت دارم
#بعد_از_ظهر_های_تلخ
#محمد
۷بهمن۹۵
۱۳۴
۰۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.