کلید را ارام از جیبم در می اورم . در تاریکی راهروی ساختما
کلید را ارام از جیبم در می اورم . در تاریکی راهروی ساختمان سعی میکنم قفل را پیدا کنم اما صدای کلید در نیاید تا نتوانی بفهمی که امده ام. چشم هایم را میبندم و لبخندی ناخوداگاه روی لبانم نقش میبندد....
در را ناگهان و پرسروصدا باز میکنم و اسمت را داد میزنم تا بترسی . تلویزیون روشن است و هیچ کس در خانه نیست . مبهوت مانده ام اصلا انتظار نداشتم که خانه نباشی.
یکهو یک جفت دست از پشت در چشمانم را میگیرد و صدای قهقهه ات خانه ام را پر میکند . دستانت را به زور از روی چشمانم برمیدارم و میبوسم ... هی میبویم...هی میبوسم
سرم را درون موهایت فرو میکنم تا بوی خوب تازه ی موهایت بوی الودگی از سر صبح تا ته شب را از مغزم بیرون کند. انقدر عجیب نگاهم نکن دارم درون چشمانت غرق ...
چشمانم را باز میکنم. کلید را درون قفل میچرخانم . در با صدای جیرجیر باز میشود . دستم روی پریز میغلطد و نور مهتابی خانه را که بوی نم گرفته روشن میکند. زیر کتری را روشن میکنم تا یک چای کیسه ای پررنگ امروز تکراریم را به پایان ببرد.
من عادت کرده ام هر روز با رویا از
خودم استقبال کنم...
در را ناگهان و پرسروصدا باز میکنم و اسمت را داد میزنم تا بترسی . تلویزیون روشن است و هیچ کس در خانه نیست . مبهوت مانده ام اصلا انتظار نداشتم که خانه نباشی.
یکهو یک جفت دست از پشت در چشمانم را میگیرد و صدای قهقهه ات خانه ام را پر میکند . دستانت را به زور از روی چشمانم برمیدارم و میبوسم ... هی میبویم...هی میبوسم
سرم را درون موهایت فرو میکنم تا بوی خوب تازه ی موهایت بوی الودگی از سر صبح تا ته شب را از مغزم بیرون کند. انقدر عجیب نگاهم نکن دارم درون چشمانت غرق ...
چشمانم را باز میکنم. کلید را درون قفل میچرخانم . در با صدای جیرجیر باز میشود . دستم روی پریز میغلطد و نور مهتابی خانه را که بوی نم گرفته روشن میکند. زیر کتری را روشن میکنم تا یک چای کیسه ای پررنگ امروز تکراریم را به پایان ببرد.
من عادت کرده ام هر روز با رویا از
خودم استقبال کنم...
۱۷۰
۰۶ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.