دعایم مشتی دانه بود که آویزانش کردم در ایوان
دعایم مشتی دانه بود که آویزانش کردم در ایوان
تا پرنده ای بیاید و بخورد
و به خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان خانه ای بود که صاحبش دعایی داشت
و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟ بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش به پاس همان اندکی...
👤 ️#عرفان_نظرآهاری
#read_a_book
تا پرنده ای بیاید و بخورد
و به خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان خانه ای بود که صاحبش دعایی داشت
و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟ بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش به پاس همان اندکی...
👤 ️#عرفان_نظرآهاری
#read_a_book
۹.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳