بعضی شب ها تمام نمی شوند
بعضی شب ها تمام نمی شوند
طول می کشند و طول می کشند و نمی گذرند
انقدر ادامه پبدا میکنند تا اشکت را دربیاورند
خودت را به خواب میزنی
اما مگر این خیالات باطل مهلتی برای خواب می گذارند
کتاب بر می داری و شروع میکنی به خواندن
و وقتی دارد چشمانت سنگین می شود
آن مرد چهارشانه وارد داستان می شود و ناگهان مثل پتک میخورد بر سرت و فکر میکنی که چقدر شبیه اوست و قلبت به تپش می افتد و دیگر نمی توانی حتی به خواب، فکر کنی
تلفن همراهت را برمیداری و هنزفری را به گوشت میگذاری؛ اولین آهنگی که میبینی را میگذاری و غرق می شوی در بی نهایت های خودت
آنجا که دیگر محدودیتی در کار نیست
آنجا که میسازی دنیای خودت را
همانجایی که به آن رویا میگویند
چشمانت را می بندی و ناگهان خود را درآغوشش می بینی
مگر می شود
او که رفته بود ، کی برگشت که تو نفهمیدی ؟
نگاهش میکنی
بویش می کنی
لمسش می کنی
و وقتی داری به این نتیجه میرسی که همه اینها واقعیست
کسی چراغ را روشن میکند و مثل هرشب او گم میشود در این نور مصنوعی
و حال باید به حال خودت زار بزنی
[ن.ک]
طول می کشند و طول می کشند و نمی گذرند
انقدر ادامه پبدا میکنند تا اشکت را دربیاورند
خودت را به خواب میزنی
اما مگر این خیالات باطل مهلتی برای خواب می گذارند
کتاب بر می داری و شروع میکنی به خواندن
و وقتی دارد چشمانت سنگین می شود
آن مرد چهارشانه وارد داستان می شود و ناگهان مثل پتک میخورد بر سرت و فکر میکنی که چقدر شبیه اوست و قلبت به تپش می افتد و دیگر نمی توانی حتی به خواب، فکر کنی
تلفن همراهت را برمیداری و هنزفری را به گوشت میگذاری؛ اولین آهنگی که میبینی را میگذاری و غرق می شوی در بی نهایت های خودت
آنجا که دیگر محدودیتی در کار نیست
آنجا که میسازی دنیای خودت را
همانجایی که به آن رویا میگویند
چشمانت را می بندی و ناگهان خود را درآغوشش می بینی
مگر می شود
او که رفته بود ، کی برگشت که تو نفهمیدی ؟
نگاهش میکنی
بویش می کنی
لمسش می کنی
و وقتی داری به این نتیجه میرسی که همه اینها واقعیست
کسی چراغ را روشن میکند و مثل هرشب او گم میشود در این نور مصنوعی
و حال باید به حال خودت زار بزنی
[ن.ک]
- ۱.۶k
- ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط