رمان شوتو
رمان شوتو
پارت 21
وقتی شوتو دید من با لبو فرقی ندارم با یه قیافه کاوایی و متعجب بهم نگاه کرد
بعد لباشو تو هم دوخت ولی بازم کاوایی بودددد
بعد منو کشوووند نمی دو نم کجا
ا/ت: شوتو داری کجا میبریم
ولی هیچ جوابی نداد اخر سر منو کشوند و برد به یه هتل واییی این هتل چقد خوبههه خعلی گرونهه ولیی
ا/ت: شوتو چرا اومدیم اینجا؟
ولی جواب نداد منو کشوند برد پیش صندوق دار
شوتو:یه اتاق می خواستم
صندوق دار: باش
بعد یه کلید داد به شوتو
شوتو: مرسی
هی چرا عین یه مجسمه ای بیا دیگه
با اضطراب تمام رفتم
رفتیم داخل اتاق شوتو رفت ری تخت نشست و با دست بهم فهموند که بیام و بشینم پیشش
رفتمو نشستم پیشش اروم بغلم کرد و خودشو با من انداخت رو تخت بعد اروم بدون اینکه چیزی بگه گریه کرد خیلی اروم گریه میکرد بدون سر و صدا در حدی که فقط از چشاش اشک میریخت
می خواستم ازش بپرسم چیشده ولی چون اشکایی که میریختو میدیدم ترجیح میدادم ساکت بمونم
انگار کلی درد و رنج تو دلش نگه داشته بود ولی نمی تونست به کسی بگه و این باعث شده بود همچین اخلاقی پیدا کنه و همه بهش بگن بی احساس!
بعد کمی گریه کردن بلاخره خوابش برد ولی فک کنم تب داره خعلی هم شدید خودم پاشدم و روش پتو کشیدم یه حوله خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش بعد با دست راستم سرشو ناز کردم می خواستم برم که دستمو گرفت
شوتو: لطفا•••از پیشم نرو••• نه تو نه نرو
یه لحظه با تعجب نگاه کردمو بعد در حالی که چشام پر اشک بود دستشو گرفتم
ا/ت: ولت نمی کنم بهت قول میدم
پارت 21
وقتی شوتو دید من با لبو فرقی ندارم با یه قیافه کاوایی و متعجب بهم نگاه کرد
بعد لباشو تو هم دوخت ولی بازم کاوایی بودددد
بعد منو کشوووند نمی دو نم کجا
ا/ت: شوتو داری کجا میبریم
ولی هیچ جوابی نداد اخر سر منو کشوند و برد به یه هتل واییی این هتل چقد خوبههه خعلی گرونهه ولیی
ا/ت: شوتو چرا اومدیم اینجا؟
ولی جواب نداد منو کشوند برد پیش صندوق دار
شوتو:یه اتاق می خواستم
صندوق دار: باش
بعد یه کلید داد به شوتو
شوتو: مرسی
هی چرا عین یه مجسمه ای بیا دیگه
با اضطراب تمام رفتم
رفتیم داخل اتاق شوتو رفت ری تخت نشست و با دست بهم فهموند که بیام و بشینم پیشش
رفتمو نشستم پیشش اروم بغلم کرد و خودشو با من انداخت رو تخت بعد اروم بدون اینکه چیزی بگه گریه کرد خیلی اروم گریه میکرد بدون سر و صدا در حدی که فقط از چشاش اشک میریخت
می خواستم ازش بپرسم چیشده ولی چون اشکایی که میریختو میدیدم ترجیح میدادم ساکت بمونم
انگار کلی درد و رنج تو دلش نگه داشته بود ولی نمی تونست به کسی بگه و این باعث شده بود همچین اخلاقی پیدا کنه و همه بهش بگن بی احساس!
بعد کمی گریه کردن بلاخره خوابش برد ولی فک کنم تب داره خعلی هم شدید خودم پاشدم و روش پتو کشیدم یه حوله خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش بعد با دست راستم سرشو ناز کردم می خواستم برم که دستمو گرفت
شوتو: لطفا•••از پیشم نرو••• نه تو نه نرو
یه لحظه با تعجب نگاه کردمو بعد در حالی که چشام پر اشک بود دستشو گرفتم
ا/ت: ولت نمی کنم بهت قول میدم
۳.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.