پارت۴۸
پارت۴۸
تهیونگ: خب فکر میکنی من بدون جیهیو میتونم زندگی کنم؟؟؟؟
جونگ کوک: پس....فقط ..یکار میمیمونه که اونا در امان باشن اونم اینکه ما با اون دوتا هرزه ازدواج کنیم
تهیونگ: ........
مادر کوک و ته: بنظر ما هم بخاطر سلامتی اریکا و جیهیو باید اینکارو بکنید
جونگ کوک: پس من منتظر میمونیم که دوباره زنگ بزنن و ادرسو بگن
تهیونگ: (بعد اینکه تصمیم گرفتیم چیکار کنیم من ر۵تم تو اتاقم و به دیوار تکیه دادم و اشکام سرازیر شدن به هرجای اتاق نگاه مبکردم یاد جیهیو میوفتادم
بلندشدمو یه کاغذ و خودکار برداشتم و نشستم رومیز و شروع کردم نوشتن :
جونگ کوک: وقتی رفتم تو اتاقم یهو با زانو افتادم رو زمین دستامو گذاشتم رو زمین و شروع کردم گریه کردن
چرا اخه......چرا موقعی که میخواستیم یه زندگیو باهم شروع کنیم این اتفاقات افتاد 😭😭😭😭😭😭😭
من دوست دارم و نمیزارم بخاطر من برات اتفاقی بیوفته من برات هرکاری میکنم ،بخاطرت حاضرم جونمم بدم ولی انفاقی برای تو مباید بیوفته😭😭😭😭😭😭
جویی: الان سه ساعت شده دیگه حتما فکراشونو کردن
سومی: اره زنگ بزن
جویی: بوق....بوق....بوق
جونگ کوک: 😨😨زنگ زدن ..
تهیونگ: سریع با صدای کوک از رو صندلی بلندشدمو رفتم تو اتاقش مامانامونم اونجا بودن
جونگ کوک: الو .
جویی: چه عجب فکر کردم نمیخوای جواب بدی.......گفتم شاید بالاخره اریکا و جیهیو رو فراموش کردید ولی نه شماها مثل چی چسبسدید به این دوتا موندم این دوتا دختره هرزه چی دارن که شماها براشون میمیرین
جونگ کوک: هرچی که دارن بتوچه......فعلا که ماکه میخوایم بخاطرشون زندگیمونو بدیم
جویی: اوهههه پس قبول کردید که با ما ازدواج کنید
تهیونگ: دیگه زیادی حرف نزن بگو بیایم کجا ...و در ضمن باید قبل ازدواج جیهیو و اریکا رو ازادشون کنید
جویی: نُو نو نو اول ازدواج میکنیم چون از اون دو تا دختر هرکاری برمیاد پس اول ازدواج بعد اونارو ازاد میکنیم
جونگ کوک: دختره عوضی.......حالا بنال کجا بیایم
جویی: اوکی...........................فهمیدید؟؟؟؟؟
جونگ کوک: اره
جویی: پس تا نیم ساعت دیگه اونجایین
تهیونگ: خب فکر میکنی من بدون جیهیو میتونم زندگی کنم؟؟؟؟
جونگ کوک: پس....فقط ..یکار میمیمونه که اونا در امان باشن اونم اینکه ما با اون دوتا هرزه ازدواج کنیم
تهیونگ: ........
مادر کوک و ته: بنظر ما هم بخاطر سلامتی اریکا و جیهیو باید اینکارو بکنید
جونگ کوک: پس من منتظر میمونیم که دوباره زنگ بزنن و ادرسو بگن
تهیونگ: (بعد اینکه تصمیم گرفتیم چیکار کنیم من ر۵تم تو اتاقم و به دیوار تکیه دادم و اشکام سرازیر شدن به هرجای اتاق نگاه مبکردم یاد جیهیو میوفتادم
بلندشدمو یه کاغذ و خودکار برداشتم و نشستم رومیز و شروع کردم نوشتن :
جونگ کوک: وقتی رفتم تو اتاقم یهو با زانو افتادم رو زمین دستامو گذاشتم رو زمین و شروع کردم گریه کردن
چرا اخه......چرا موقعی که میخواستیم یه زندگیو باهم شروع کنیم این اتفاقات افتاد 😭😭😭😭😭😭😭
من دوست دارم و نمیزارم بخاطر من برات اتفاقی بیوفته من برات هرکاری میکنم ،بخاطرت حاضرم جونمم بدم ولی انفاقی برای تو مباید بیوفته😭😭😭😭😭😭
جویی: الان سه ساعت شده دیگه حتما فکراشونو کردن
سومی: اره زنگ بزن
جویی: بوق....بوق....بوق
جونگ کوک: 😨😨زنگ زدن ..
تهیونگ: سریع با صدای کوک از رو صندلی بلندشدمو رفتم تو اتاقش مامانامونم اونجا بودن
جونگ کوک: الو .
جویی: چه عجب فکر کردم نمیخوای جواب بدی.......گفتم شاید بالاخره اریکا و جیهیو رو فراموش کردید ولی نه شماها مثل چی چسبسدید به این دوتا موندم این دوتا دختره هرزه چی دارن که شماها براشون میمیرین
جونگ کوک: هرچی که دارن بتوچه......فعلا که ماکه میخوایم بخاطرشون زندگیمونو بدیم
جویی: اوهههه پس قبول کردید که با ما ازدواج کنید
تهیونگ: دیگه زیادی حرف نزن بگو بیایم کجا ...و در ضمن باید قبل ازدواج جیهیو و اریکا رو ازادشون کنید
جویی: نُو نو نو اول ازدواج میکنیم چون از اون دو تا دختر هرکاری برمیاد پس اول ازدواج بعد اونارو ازاد میکنیم
جونگ کوک: دختره عوضی.......حالا بنال کجا بیایم
جویی: اوکی...........................فهمیدید؟؟؟؟؟
جونگ کوک: اره
جویی: پس تا نیم ساعت دیگه اونجایین
۴۱.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.