خسته ام ؛ اما بخواهی تکیه گاهت می شوم
خسته ام ؛ اما بخواهی تکیه گاهت می شوم
بین تنهایی آدم ها پناهت مــی شوم
یک شب از دنیا به عشقت دست ِ خود را می کشم
در هــوای خانه ای تاریک ، ماهت می شوم
تا نگــاهم می کنی ... از شوق ، می ریزد دلم
خیــره در آئینه ی چشم سیاهت مـی شوم
با تـو دنیا تیره و تاریک هم باشد خـوش است
تــو فقط عاشق بمان ؛ فانوس ِ راهت می شوم
گاه ابرم ، گاه باران ، گاه شیرین ، گاه تلخ
همـدم حال و هـوای گاه گاهت مــی شوم
بی تـو مردن ، آخرین درد ِ من از این لحظه هاست
در کنـار تو شبی از مــرگ ، راحت مـی شوم
بین تنهایی آدم ها پناهت مــی شوم
یک شب از دنیا به عشقت دست ِ خود را می کشم
در هــوای خانه ای تاریک ، ماهت می شوم
تا نگــاهم می کنی ... از شوق ، می ریزد دلم
خیــره در آئینه ی چشم سیاهت مـی شوم
با تـو دنیا تیره و تاریک هم باشد خـوش است
تــو فقط عاشق بمان ؛ فانوس ِ راهت می شوم
گاه ابرم ، گاه باران ، گاه شیرین ، گاه تلخ
همـدم حال و هـوای گاه گاهت مــی شوم
بی تـو مردن ، آخرین درد ِ من از این لحظه هاست
در کنـار تو شبی از مــرگ ، راحت مـی شوم
۷۹۴
۲۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.