part: 10
part: 10
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
رسیدیم رفتیم تو یوجین و سوجون رو دیدیم
باهم دست دادیم..
هانا: شما بشینید منو سوجون بریم سفارش بدیم..
اومد نزدیکم تو گوشم گف: اومدم باهاش صمیمی شده باشی وگرنه..
ا.ت: بیا برو بابا.. ایش.. گمشو برو
هانا: دارم برات..
رفتن به سمت یوجین برگشتم
یوجین: نمیشینی پرنسس؟
با این حرفش یاد کوک. افتادم...
نشستم و که اومد کنارم نشست..
باهاش حال نمیکردم ولی مجبور بودم واسه نجات جونم از اون وحشی باهاش گرم بگیرم
یوجین: یکم از علایقت بگو واسم..
پسره ی رومخ شیطونه میگه بکوب تو دهنش
نفس عمیق کشیدم و با ارامش گفتم:
ا.ت: از موسیقی.. رقصیدن.. شنا کردن
و... خوشم میاد خب توهم یکم از خودت بگو
یوجین: خوب.. منم به بیلیارد بازی کردن..
گیتار زدن.. و ورزش کردن علاقه زیادی دارم
میرم سر اصل مطلب.. بیا کاپ بزنیم..
من دوست دارم ا.ت باور کن.. هر کاری واست میکنم.. من مث بقیه پسرا نیستم...قسم میخورم
ا.ت: تموم شد؟
یوجین: چی؟
ا.ت: کصشر گفتنات..
یوجین: من مث بقیه پسرا نیستم من
پریدم وسط حرفش..
ا.ت: دقیقا تو خیلی هول تر و کثیف تر از بقیه پسرایی.. ببین.. خوب گوش کن..
من حوصله تو یکیو ندارم.. فقط دیگه تو دستو پام نباش.. چون قول نمیدم بلایی سرت نیارم...
یوجین: هی.. مواظب حرف زدنات باش.. وگرنه
ا.ت: وگرنه چی؟ چه غلطی میکنی؟ چه غلطی میتونی بکنی؟ بگو منتظرم...
تا خواست دهنشو باز هانا اومد....
با لحن خیلی سرد گفتم:
ا.ت: هانا... میرم سرویس بر میگردم
یه چشم غره به معنی خفه میشی به یوجین رفتم پاشدم رفتم سرویس.. یکم ارایشمو ترمیم کردم.. بعدش گوشیمو گرفتم تو دستم و دیدم... ۲۰۰ تا پیام از یه شماره ناشناس اومده... ترسیدم.. حتما پیدام کرده... ایششش.. خدا لعنتت کنه هانا.. الان چه غلطی کنمممم.. سعی کردم خونسرد باشم یه نفس عمیق کشیدم.. با تردید بازشون کردم
ناشناس: بیبی گرلم.. امشب یه اتاق واسه خودمون رزرو کردم.. خیلی دلم واست تنگ شده هااا.. راستی.. تا الان دوتا تنبیه داری...
یکی فرارت.. یکیم بار اومدنت.. سر جمع میشن دوتا تنبیه.. امشب بهت رحم نمیکنم گرل....
از ترس گوشیو بستم... حتما همینجاس..
از ترس رنگم پریده بود.. یه نفس عمیق کشیدم.. رفتم بیرون.. خیلی عادی رفتم پیش هانا بهم خلاصه توضیح دادم...
هانا: خوب.. الان اینجاس؟
ا.ت: ارههه.. واییی.. کاشکی امشب نمیومدیم باررر.. هانااا.. یه چیزی بگووو.. پیدام کنه به گا میرمممم
هانا: خودتو بزن به بیحالی.. سریع میپیچونمشون میریم خونه...
ا.ت: باشه...
رفتیم سوجون گف:
سوجون: چیزی شده ا.ت؟ چرا رنگت پریده؟
هانا: یکم حالش خوب نیس
میبرمش بیمارستان..
یوجین: بزار من برسونمتون..
گفتم: نه.. نمیخواد..
کوک ویو.. از اتاق اومدم بیرون و با چشام
دنبال پرنسس سر کشم گشتم پیداش کردمممم.. ولی.. صب کن ببینم......
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
رسیدیم رفتیم تو یوجین و سوجون رو دیدیم
باهم دست دادیم..
هانا: شما بشینید منو سوجون بریم سفارش بدیم..
اومد نزدیکم تو گوشم گف: اومدم باهاش صمیمی شده باشی وگرنه..
ا.ت: بیا برو بابا.. ایش.. گمشو برو
هانا: دارم برات..
رفتن به سمت یوجین برگشتم
یوجین: نمیشینی پرنسس؟
با این حرفش یاد کوک. افتادم...
نشستم و که اومد کنارم نشست..
باهاش حال نمیکردم ولی مجبور بودم واسه نجات جونم از اون وحشی باهاش گرم بگیرم
یوجین: یکم از علایقت بگو واسم..
پسره ی رومخ شیطونه میگه بکوب تو دهنش
نفس عمیق کشیدم و با ارامش گفتم:
ا.ت: از موسیقی.. رقصیدن.. شنا کردن
و... خوشم میاد خب توهم یکم از خودت بگو
یوجین: خوب.. منم به بیلیارد بازی کردن..
گیتار زدن.. و ورزش کردن علاقه زیادی دارم
میرم سر اصل مطلب.. بیا کاپ بزنیم..
من دوست دارم ا.ت باور کن.. هر کاری واست میکنم.. من مث بقیه پسرا نیستم...قسم میخورم
ا.ت: تموم شد؟
یوجین: چی؟
ا.ت: کصشر گفتنات..
یوجین: من مث بقیه پسرا نیستم من
پریدم وسط حرفش..
ا.ت: دقیقا تو خیلی هول تر و کثیف تر از بقیه پسرایی.. ببین.. خوب گوش کن..
من حوصله تو یکیو ندارم.. فقط دیگه تو دستو پام نباش.. چون قول نمیدم بلایی سرت نیارم...
یوجین: هی.. مواظب حرف زدنات باش.. وگرنه
ا.ت: وگرنه چی؟ چه غلطی میکنی؟ چه غلطی میتونی بکنی؟ بگو منتظرم...
تا خواست دهنشو باز هانا اومد....
با لحن خیلی سرد گفتم:
ا.ت: هانا... میرم سرویس بر میگردم
یه چشم غره به معنی خفه میشی به یوجین رفتم پاشدم رفتم سرویس.. یکم ارایشمو ترمیم کردم.. بعدش گوشیمو گرفتم تو دستم و دیدم... ۲۰۰ تا پیام از یه شماره ناشناس اومده... ترسیدم.. حتما پیدام کرده... ایششش.. خدا لعنتت کنه هانا.. الان چه غلطی کنمممم.. سعی کردم خونسرد باشم یه نفس عمیق کشیدم.. با تردید بازشون کردم
ناشناس: بیبی گرلم.. امشب یه اتاق واسه خودمون رزرو کردم.. خیلی دلم واست تنگ شده هااا.. راستی.. تا الان دوتا تنبیه داری...
یکی فرارت.. یکیم بار اومدنت.. سر جمع میشن دوتا تنبیه.. امشب بهت رحم نمیکنم گرل....
از ترس گوشیو بستم... حتما همینجاس..
از ترس رنگم پریده بود.. یه نفس عمیق کشیدم.. رفتم بیرون.. خیلی عادی رفتم پیش هانا بهم خلاصه توضیح دادم...
هانا: خوب.. الان اینجاس؟
ا.ت: ارههه.. واییی.. کاشکی امشب نمیومدیم باررر.. هانااا.. یه چیزی بگووو.. پیدام کنه به گا میرمممم
هانا: خودتو بزن به بیحالی.. سریع میپیچونمشون میریم خونه...
ا.ت: باشه...
رفتیم سوجون گف:
سوجون: چیزی شده ا.ت؟ چرا رنگت پریده؟
هانا: یکم حالش خوب نیس
میبرمش بیمارستان..
یوجین: بزار من برسونمتون..
گفتم: نه.. نمیخواد..
کوک ویو.. از اتاق اومدم بیرون و با چشام
دنبال پرنسس سر کشم گشتم پیداش کردمممم.. ولی.. صب کن ببینم......
۱.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.