بخونید|نمیدانم چگونه میگذرند ثانیه هایم با اندوهُ غم؟یا ب
#بخونید|نمیدانم چگونه میگذرند ثانیههایم با اندوهُ غم؟یا با دلتنگیُ دلخوری
بگذریم،
ثانیه هایِ کشدار موذی هر لحظه کشدار تر میشوند، انگار به عقربههایم وزنه هایِ سنگین چند کیلویی بسته اند من'گیر کرده در اتاقی کِ آنرا ۷۶۰۰، خطاب میکنم، شاید درخیالت بگویی اتاقِ ۷۶۰۰ دیگر چِ سمی است،
شایدم بگویی اتاقِ یک برج یاچند صد طبقه باشد ولی این خانه دو اتاق بیشتر ندارد.
بگذار منبرایت اینگونه شرح دهم،
وقتی جهانم خالی شد از جهانم،حفرهایِ عمیق در دلم هویدا شد،شعله هایِ آتش کِ در قلبم در قلبِ روزهایِ داغِ تابستان سوزان زبانه کشیدُ جسم سردم را سوزاند تبِ نبودنش .
پروازم محکوم شد بِ سقوطی،پرسکوت،
صدایم کِ حبس شد،دستانم کِ نرسید،قلبم کِ سوخت
روحم حبس ابد خوردم در زندانِ خاطراتِ مغزم..
جسمم هم زندانی شد شاید بدتر از همان زندانِ معروفِ اِوین..
و من دیگر اتاقِ کوچکِ خود،کِ سرتاسر پر از تکه های از منِ زخمی بود را تبدیل کردم بِ زندانِ۷۶۰۰یی کِ شاهدِ تمامِ سکوت هایم بود..
مثلِ همان کدِ خلبانان..
برجِ مراقبت حواست هست؟
این روزها دیگر سقوط کرده ام..
صدایم را داری..
من کم اوردم
بِ انتهارسیدهام
mohy
❌📌پن:خب خب خواستم یهچیزیو برایِ اخرین بار برای همتون توضیح بدم،
مننه اهل نالیدنم،نه ناامیدم نه افسردم نه خوشم میاد داد بزنم چه مرگمه،اگ ناامید بودم نمیومد اینقدر وِر بزنم
من کسیو ندارم کِ براش بگم چمه،چ مرگمه(تنها نیستم میدونم اکثرن همینیم) اونم تو این روزا،
اینارو نمیگم حس ترحم بهتون دست بده یا به چشم یه موجود ضعیف نگاهم کنید.
فقط ازتون میخوام هی نگید
چقد ناامیدی،چقد دپی،چقد انرژی منفی ای
یکم شاد بنویس
تنها جاییه که میتونمراحت باشم.
حتی تو اون پیجِ اینستایی که جون کندم تا به ۱کا و خورده ای برسه یا اون چنلی کِ وقتی بِ ۱کا رسید ولش کردم،راحت نیستم.
و حتی ازتون کامنت غمگین یا هرچیام نمیخوام
فقط میخوام درک کنید و اون حسِ دیشب بهم دست نده که به سرم زد پاک کنم تمامِ پستایی ک به خودم گفتم حق نداری دستشون بزنیو.
طولانی شد.
روزتون خوش🌹.
جزرُ مد بهنام خدری🌊
بگذریم،
ثانیه هایِ کشدار موذی هر لحظه کشدار تر میشوند، انگار به عقربههایم وزنه هایِ سنگین چند کیلویی بسته اند من'گیر کرده در اتاقی کِ آنرا ۷۶۰۰، خطاب میکنم، شاید درخیالت بگویی اتاقِ ۷۶۰۰ دیگر چِ سمی است،
شایدم بگویی اتاقِ یک برج یاچند صد طبقه باشد ولی این خانه دو اتاق بیشتر ندارد.
بگذار منبرایت اینگونه شرح دهم،
وقتی جهانم خالی شد از جهانم،حفرهایِ عمیق در دلم هویدا شد،شعله هایِ آتش کِ در قلبم در قلبِ روزهایِ داغِ تابستان سوزان زبانه کشیدُ جسم سردم را سوزاند تبِ نبودنش .
پروازم محکوم شد بِ سقوطی،پرسکوت،
صدایم کِ حبس شد،دستانم کِ نرسید،قلبم کِ سوخت
روحم حبس ابد خوردم در زندانِ خاطراتِ مغزم..
جسمم هم زندانی شد شاید بدتر از همان زندانِ معروفِ اِوین..
و من دیگر اتاقِ کوچکِ خود،کِ سرتاسر پر از تکه های از منِ زخمی بود را تبدیل کردم بِ زندانِ۷۶۰۰یی کِ شاهدِ تمامِ سکوت هایم بود..
مثلِ همان کدِ خلبانان..
برجِ مراقبت حواست هست؟
این روزها دیگر سقوط کرده ام..
صدایم را داری..
من کم اوردم
بِ انتهارسیدهام
mohy
❌📌پن:خب خب خواستم یهچیزیو برایِ اخرین بار برای همتون توضیح بدم،
مننه اهل نالیدنم،نه ناامیدم نه افسردم نه خوشم میاد داد بزنم چه مرگمه،اگ ناامید بودم نمیومد اینقدر وِر بزنم
من کسیو ندارم کِ براش بگم چمه،چ مرگمه(تنها نیستم میدونم اکثرن همینیم) اونم تو این روزا،
اینارو نمیگم حس ترحم بهتون دست بده یا به چشم یه موجود ضعیف نگاهم کنید.
فقط ازتون میخوام هی نگید
چقد ناامیدی،چقد دپی،چقد انرژی منفی ای
یکم شاد بنویس
تنها جاییه که میتونمراحت باشم.
حتی تو اون پیجِ اینستایی که جون کندم تا به ۱کا و خورده ای برسه یا اون چنلی کِ وقتی بِ ۱کا رسید ولش کردم،راحت نیستم.
و حتی ازتون کامنت غمگین یا هرچیام نمیخوام
فقط میخوام درک کنید و اون حسِ دیشب بهم دست نده که به سرم زد پاک کنم تمامِ پستایی ک به خودم گفتم حق نداری دستشون بزنیو.
طولانی شد.
روزتون خوش🌹.
جزرُ مد بهنام خدری🌊
۱۸.۳k
۱۴ تیر ۱۴۰۰