༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 6
༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 6
{ هر دو ساکت و نا امید بودیم و به در و دیوار نگاه میکردیم که یهو }
✤ شایدم اون قدرا بد شانس نباشین
{ با صدای دختر کوچولویی که پشت میله ها بود به خودمون اومدیم و سریع توجهمون بهش جلب شد }
✚ تو کی هستی؟ چطور میتونی اینو بگی؟
✤ من چو هستم و خب با زبونم اینو گفتم
✙ میدونیم میدونیم اما منظورمون این بود که چرا اینو میگی
✤ خوبه خوبه به حرفام گوش کنین گوشاتو باز کنید و با دقت به من توجه کنید چی میگم
من دختر رئیس زندان هستم و اگه شانس با من یار باشه میتونم کلید ها رو شب از جیبش کش برم و اون موقع میتونم تا روزه فستیوال شمار و تو خونه درختیم تویه غرب کوپیت پناه بدم و روز فستیوال میتونیم به همه بگیم که شما نمیخایین افراد کوپیت رو به بازی ببرین و بکشین
✚ { ودف چند ساله عمویی :/ }
✙ { پشمام این فصقلی چه مخی داره }
✚ هی چو چرا به ما کمک میکنی
✤ چون نمیخام ادمایی بی گناهی به مظلومیه شما این تو بمونن و از تشنگی و گشنگی بمیرن خب؟
✚ قانع شدم ، راستی چو چند سالت بود؟
✤ من 12 سالمه و شما چند سالتونه و اسماتون چیه
✙ عامم من ا/ت هستم و این جانگ کوکه و من 20 سال و جانگ کوک 24 سالشه
✤ خوبه تا همین فردا شما رو میبرم خونم اونجا جاتون امنه
{ وقتی چو رفت کاملا گیج بودیم و متعجب که این بچه کوشولو چه مغذی داره }
✚ ا/تتتتت توام اونو دیدی؟ مخش از هر جفت ما بیشتر مار میکنه
✙ فقط منتظر بمون تا بفهمی اونقدا هم باهوش نیست
چطور می ها از نگهبانا رد بشه اونم با یه دسته کلید گنده و یه راست بیاد تو سلول ما
✚ اون دختره باهوشه میدونم که از پسش بر میاد
✙ اه الان به حرفت رسیدم
✚ کدوم حرفم؟
✙ وقتی گفتی زندگی و عمر و دار و ندار رو هواست
✚ اما ا/ت من به این دختره حس خوبی دارم نمیدونم چرا
✙ باشه... فقط موندم چطور قراره اون پلید رو برداره و از بین نکه بان ها عبور کنه و بیاد ما رو نجات بده
✚ شاد مشکل ما اینه که همیشه میخاستیم با مشورت همه چیز رو حل کنیم
( 3 ساعت بعد )
{ با صدای انداختن کلید به در به خودمون اومدیم و دیدم چو بود که داشت در رو باز میکرد }
✙ چو داری چیکار میکنی الان نگهبانا میان
✤ نترس نمیان... البته اگه شربته اشتباهی نریخته باشم
✚ چی؟ شربت؟ چیکار کردی چو
✤ هیسسسس اگه هم من شربت خاب اور به اونا داده باشم شما الان بیدارشون میکنین پس حرف نزنید و بیاین بیرون
{ بلند شدیم و از اون به قول کوپیتی ها سیاه چال اومدیم بیرون و دنبال چو راه افتادیم...
اون ما رو میبرد به سمت جنگل و انگاری میدونست داره کجا میره }
✚ چو داریم کجا میریم؟
✤جایی که من وقتی تنهام میرم اونجا.. تقریبا امن ترین جاییه که تو کوپیت وجود داره
✙ اما مطمئنی پیدامون نمیکنن به هر حال ما از یه طرف فراری هستیم
نمیخام از این شهر هم فراری بشیم
✤ من کارمو بلدم... البته اگه اجازه بدین
✚ ا/ت بی خیال اون تو کارش وارده تا اینجا اوردتمون
بقیشم میتونه
✤بیاین رسیدیم
{ به جلو نگاه کردم که با یه دختر بزرگ و یه خونه درختی روش مواجه شدم }
✙ تو مطمئنی کوک؟
✚ میدونی چیه ا/ت اگه شک داری میتونی بر گردی به سیاه وال کنار همون سربازا و از گرسنگی بمیری
{ پسره ی پور رو فک کرده کیه؟؟؟؟؟ }
✤ بچه ها بحث نکنید الان نصف شبه و ما فک کنم باید خاب باشیم نه؟
✚ حق با اونه... بگیر بخواب ا/ت در موردش حرف میزنیم
✤ بین شما چیه؟
✙ یعنی چی که چیه؟
✤ اهههه بچه ها من خر نیستم میدونم که همو دوس دارین نه؟
راستشو بگین
✚ بین ما هیچی نیست چو بگیر بخاب
✤ هوم تو که راست میگی
{ ودف دختره سرتق }
{ هر دو ساکت و نا امید بودیم و به در و دیوار نگاه میکردیم که یهو }
✤ شایدم اون قدرا بد شانس نباشین
{ با صدای دختر کوچولویی که پشت میله ها بود به خودمون اومدیم و سریع توجهمون بهش جلب شد }
✚ تو کی هستی؟ چطور میتونی اینو بگی؟
✤ من چو هستم و خب با زبونم اینو گفتم
✙ میدونیم میدونیم اما منظورمون این بود که چرا اینو میگی
✤ خوبه خوبه به حرفام گوش کنین گوشاتو باز کنید و با دقت به من توجه کنید چی میگم
من دختر رئیس زندان هستم و اگه شانس با من یار باشه میتونم کلید ها رو شب از جیبش کش برم و اون موقع میتونم تا روزه فستیوال شمار و تو خونه درختیم تویه غرب کوپیت پناه بدم و روز فستیوال میتونیم به همه بگیم که شما نمیخایین افراد کوپیت رو به بازی ببرین و بکشین
✚ { ودف چند ساله عمویی :/ }
✙ { پشمام این فصقلی چه مخی داره }
✚ هی چو چرا به ما کمک میکنی
✤ چون نمیخام ادمایی بی گناهی به مظلومیه شما این تو بمونن و از تشنگی و گشنگی بمیرن خب؟
✚ قانع شدم ، راستی چو چند سالت بود؟
✤ من 12 سالمه و شما چند سالتونه و اسماتون چیه
✙ عامم من ا/ت هستم و این جانگ کوکه و من 20 سال و جانگ کوک 24 سالشه
✤ خوبه تا همین فردا شما رو میبرم خونم اونجا جاتون امنه
{ وقتی چو رفت کاملا گیج بودیم و متعجب که این بچه کوشولو چه مغذی داره }
✚ ا/تتتتت توام اونو دیدی؟ مخش از هر جفت ما بیشتر مار میکنه
✙ فقط منتظر بمون تا بفهمی اونقدا هم باهوش نیست
چطور می ها از نگهبانا رد بشه اونم با یه دسته کلید گنده و یه راست بیاد تو سلول ما
✚ اون دختره باهوشه میدونم که از پسش بر میاد
✙ اه الان به حرفت رسیدم
✚ کدوم حرفم؟
✙ وقتی گفتی زندگی و عمر و دار و ندار رو هواست
✚ اما ا/ت من به این دختره حس خوبی دارم نمیدونم چرا
✙ باشه... فقط موندم چطور قراره اون پلید رو برداره و از بین نکه بان ها عبور کنه و بیاد ما رو نجات بده
✚ شاد مشکل ما اینه که همیشه میخاستیم با مشورت همه چیز رو حل کنیم
( 3 ساعت بعد )
{ با صدای انداختن کلید به در به خودمون اومدیم و دیدم چو بود که داشت در رو باز میکرد }
✙ چو داری چیکار میکنی الان نگهبانا میان
✤ نترس نمیان... البته اگه شربته اشتباهی نریخته باشم
✚ چی؟ شربت؟ چیکار کردی چو
✤ هیسسسس اگه هم من شربت خاب اور به اونا داده باشم شما الان بیدارشون میکنین پس حرف نزنید و بیاین بیرون
{ بلند شدیم و از اون به قول کوپیتی ها سیاه چال اومدیم بیرون و دنبال چو راه افتادیم...
اون ما رو میبرد به سمت جنگل و انگاری میدونست داره کجا میره }
✚ چو داریم کجا میریم؟
✤جایی که من وقتی تنهام میرم اونجا.. تقریبا امن ترین جاییه که تو کوپیت وجود داره
✙ اما مطمئنی پیدامون نمیکنن به هر حال ما از یه طرف فراری هستیم
نمیخام از این شهر هم فراری بشیم
✤ من کارمو بلدم... البته اگه اجازه بدین
✚ ا/ت بی خیال اون تو کارش وارده تا اینجا اوردتمون
بقیشم میتونه
✤بیاین رسیدیم
{ به جلو نگاه کردم که با یه دختر بزرگ و یه خونه درختی روش مواجه شدم }
✙ تو مطمئنی کوک؟
✚ میدونی چیه ا/ت اگه شک داری میتونی بر گردی به سیاه وال کنار همون سربازا و از گرسنگی بمیری
{ پسره ی پور رو فک کرده کیه؟؟؟؟؟ }
✤ بچه ها بحث نکنید الان نصف شبه و ما فک کنم باید خاب باشیم نه؟
✚ حق با اونه... بگیر بخواب ا/ت در موردش حرف میزنیم
✤ بین شما چیه؟
✙ یعنی چی که چیه؟
✤ اهههه بچه ها من خر نیستم میدونم که همو دوس دارین نه؟
راستشو بگین
✚ بین ما هیچی نیست چو بگیر بخاب
✤ هوم تو که راست میگی
{ ودف دختره سرتق }
۱۹.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.