من یک زنم
من یک زنم
از غروب،
همراه درد،.
در چشمان خونبارم ، روزها، خشکسوز می شوند.
همچون گلی بوییده، آرزوهایم در زیر پاها لگد مال شده
غرور مجال گریه نمی دهد.
در آئینه ی زمان،
در وجود خرد شده ام،
دردی عمیق بر سینه ام سنگینی می کند.
من یک زنم، من یک انسانم.
در درونم، روحی پاره پاره را با خود به هرسو می کشم.
در یک سویم جواهر، در سویی دیگر خون
در یک سویم شعرو قصه، در سوی دیگر لباس های چرک و نشسته
در یک سویم غنچه های شکفته، در سویی دیگر ویرانی
موهای غبار نشسته ام پریشانِ باد،
با خشمی سوزان،
همچون رازی سربه مهر، شعرها را به خط آتشین،
به درنگی،
بی سکون،.
جان بر لب،
با خمیر دستانم میسرایم و می گذرم
من یک زنم، من یک انسانم
در درونم روحی پاره پاره را با خود به هرسو می کشم
در یک سویم.....
از غروب،
همراه درد،.
در چشمان خونبارم ، روزها، خشکسوز می شوند.
همچون گلی بوییده، آرزوهایم در زیر پاها لگد مال شده
غرور مجال گریه نمی دهد.
در آئینه ی زمان،
در وجود خرد شده ام،
دردی عمیق بر سینه ام سنگینی می کند.
من یک زنم، من یک انسانم.
در درونم، روحی پاره پاره را با خود به هرسو می کشم.
در یک سویم جواهر، در سویی دیگر خون
در یک سویم شعرو قصه، در سوی دیگر لباس های چرک و نشسته
در یک سویم غنچه های شکفته، در سویی دیگر ویرانی
موهای غبار نشسته ام پریشانِ باد،
با خشمی سوزان،
همچون رازی سربه مهر، شعرها را به خط آتشین،
به درنگی،
بی سکون،.
جان بر لب،
با خمیر دستانم میسرایم و می گذرم
من یک زنم، من یک انسانم
در درونم روحی پاره پاره را با خود به هرسو می کشم
در یک سویم.....
۱۷۲
۲۰ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.