غرور !
غرور !
پیشِ چشمانِ تو تکه تکه می شود
وقتی راهِ فراری نیست
وقتی تمامِ شب در مردمکشان پیداست
غم !
معنایی ندارد
وقتی بی خیالِ هرکه بلند می خندی
وقتی مرا وادار به خندیدن می کنی
نبودن !
بیهوده است
وقتی تو سراسر بودنی
حرف و حدیث و نگاه هایِ بی جا !
بادِ هواست
وقتی تو
با تمامِ وجودت مرا دوست خواهی داشت
من تو را تمنا می کنم
بخواهی حدیث عاشقی ام را فریاد
می کنم حتی
من همینقدر که بدانم
پاییز با تو در راه است
تا خودِ خودِ خدا هم که باشد
باله می رقصم
و می بوسم رویِ تمامِ شهر را
حتی آنان که
آغوش و بوسه و عشق را
خرافات می دانند
خدا را چه دیدی ؟
شاید شهر
عاشق شد!
#عادل_دانتیسم
پیشِ چشمانِ تو تکه تکه می شود
وقتی راهِ فراری نیست
وقتی تمامِ شب در مردمکشان پیداست
غم !
معنایی ندارد
وقتی بی خیالِ هرکه بلند می خندی
وقتی مرا وادار به خندیدن می کنی
نبودن !
بیهوده است
وقتی تو سراسر بودنی
حرف و حدیث و نگاه هایِ بی جا !
بادِ هواست
وقتی تو
با تمامِ وجودت مرا دوست خواهی داشت
من تو را تمنا می کنم
بخواهی حدیث عاشقی ام را فریاد
می کنم حتی
من همینقدر که بدانم
پاییز با تو در راه است
تا خودِ خودِ خدا هم که باشد
باله می رقصم
و می بوسم رویِ تمامِ شهر را
حتی آنان که
آغوش و بوسه و عشق را
خرافات می دانند
خدا را چه دیدی ؟
شاید شهر
عاشق شد!
#عادل_دانتیسم
۹۰۲
۲۰ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.