از خوانندگی تا مافیا
از خوانندگی تا مافیا
پارت¹⁷
ات+چقد بو الکل میاد(دستاشو گذاشت روی دهن و بینیش(دماغش))
کوک-خوبه ک
اها ببخشید برای من عادی شده, بزار بریم اون طرف اونجا بو شاید نیاد
با هم رفتیم سمت یه اتاقی وای این زنه واسه چی این لباسو پوشیده اگه نمیپوشیدم چیزی نمیشد این معشوقه منم نگاهشم نکرد،یه نگاهی بهش انداختم و رفتیم سمت یه سالن دیگ
زنه اومد دستشو گرفت سمت خودش کشوند
تو شک مونده بودم همون طور نگاهشون میکردم ک یه ثانیه نگذشت ک لباشو گذاشت رو لبای این پسره
اییییی حالم بهم خورد ک کوک هلش داد و افتاد رو زمین(نمیدونم چرا حس میکنم ا/ت عاشقه کوک شده چون وقتی از هم جدا شدن پرید بالا و یه دست کوچیکی زد)
ات+خوبی؟
کوک-ممنونمک نگرانمی
ات+کاری نکردم ولی لطفا بیا زودتر از اینجا بریم
ک-ب ب ب اشه قربان(زد زیر خنده داوشمون)
ات+(خنده ریزی کرد)
رفتیم یه جا روی یه میز دونفره نشستیم و
-چی میخوای؟
+من تاحالا نیومدم اینجا ک بدونم چی دارن چی ندارن
-پس من هرچی بگیرم میخوری
+اگه خوشمزه باشه چرا کنه
من هنوز اسمشو نمیدونم بعد عاشقش شدم وای ا/ت تو یه بدبخت به تمام معنایی
همون طور هاج واج مونده بودم ک این سالنه چقد خشگله هیچ فرقی با قصر توی رویاهام نداشت همون طور ک با داداشم این قصرو تو رویاهامون تصور میکردیم،هوم درست فهمیدید داداشم داداشم ⁵سالش بود ک بابام به یه خانواده پولدار فروختش، مادرم و پدرم دوسال از هم جدا شدن ولی بعد دوسال ک من ¹⁰سالم شده بود عه از خواب و خیال در اومدم دوتا پسر داشتن رد میشدن عه اینکه همون پسر ست ک اومده بود خونه یونگی
اون یکی رو نمیشناسم ،چشمامو ریز کردم ک بتونم ببینمشون
حالا چرا میان اینجا چیکار کنم.....
تهیونگ×به به ا/ت بودی دیگ،یه روز کامل تو اتاق با یونگی و امشبم فک کنم با یه پسر دیگ
+منظورتو نمیفهمم (استرس بدی گرفته بودم خیلی میترسیدم)
¹⁰⁰comment
²²like
پارت¹⁷
ات+چقد بو الکل میاد(دستاشو گذاشت روی دهن و بینیش(دماغش))
کوک-خوبه ک
اها ببخشید برای من عادی شده, بزار بریم اون طرف اونجا بو شاید نیاد
با هم رفتیم سمت یه اتاقی وای این زنه واسه چی این لباسو پوشیده اگه نمیپوشیدم چیزی نمیشد این معشوقه منم نگاهشم نکرد،یه نگاهی بهش انداختم و رفتیم سمت یه سالن دیگ
زنه اومد دستشو گرفت سمت خودش کشوند
تو شک مونده بودم همون طور نگاهشون میکردم ک یه ثانیه نگذشت ک لباشو گذاشت رو لبای این پسره
اییییی حالم بهم خورد ک کوک هلش داد و افتاد رو زمین(نمیدونم چرا حس میکنم ا/ت عاشقه کوک شده چون وقتی از هم جدا شدن پرید بالا و یه دست کوچیکی زد)
ات+خوبی؟
کوک-ممنونمک نگرانمی
ات+کاری نکردم ولی لطفا بیا زودتر از اینجا بریم
ک-ب ب ب اشه قربان(زد زیر خنده داوشمون)
ات+(خنده ریزی کرد)
رفتیم یه جا روی یه میز دونفره نشستیم و
-چی میخوای؟
+من تاحالا نیومدم اینجا ک بدونم چی دارن چی ندارن
-پس من هرچی بگیرم میخوری
+اگه خوشمزه باشه چرا کنه
من هنوز اسمشو نمیدونم بعد عاشقش شدم وای ا/ت تو یه بدبخت به تمام معنایی
همون طور هاج واج مونده بودم ک این سالنه چقد خشگله هیچ فرقی با قصر توی رویاهام نداشت همون طور ک با داداشم این قصرو تو رویاهامون تصور میکردیم،هوم درست فهمیدید داداشم داداشم ⁵سالش بود ک بابام به یه خانواده پولدار فروختش، مادرم و پدرم دوسال از هم جدا شدن ولی بعد دوسال ک من ¹⁰سالم شده بود عه از خواب و خیال در اومدم دوتا پسر داشتن رد میشدن عه اینکه همون پسر ست ک اومده بود خونه یونگی
اون یکی رو نمیشناسم ،چشمامو ریز کردم ک بتونم ببینمشون
حالا چرا میان اینجا چیکار کنم.....
تهیونگ×به به ا/ت بودی دیگ،یه روز کامل تو اتاق با یونگی و امشبم فک کنم با یه پسر دیگ
+منظورتو نمیفهمم (استرس بدی گرفته بودم خیلی میترسیدم)
¹⁰⁰comment
²²like
۹.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.