اهنگ امروز Lux Aeterna
اهنگ امروز : Lux Aeterna
[ کره جنوبی - سئول- تابستون سال 2025 -ساعت 8:32 دقیقه شب - پنت هواس برج]
نفسی که مدت ها حبس کرده بود رو با صدا از ریه هاش بیرون فرستاد ، نگاهش رو به یخ های مربعی شکل تو لیوان داد.
یخ هایی که کم کم درحال اب شدن بودن و چندتا از همون قالب یخ ها خودشون رو به دیواره های شیشه ایی لیوان کریستالی میکوبیدن تا از اب شدن خودشون جلوگیری کنن, دقیقا همون کاری که خودش مدت ها بود داشت انجام میداد و هنوز که هنوزه ، نتیجه ایی نگرفته بود!
سکوت کر کننده ایی فرمانروای اون پنت هواس بود و فقط صدای چیلری که برای جلو گیری از گرمای تابستون روشن شده بود تو خونه میپیچید.
اصلا حوصله تکون خوردن از سرجاش رو نداشت، دستش میرسید عین یک مترسک همونجا میایستاد.
دو دستش که به کانتر روبه روش تکیه داده بود کم کم داشت خواب میرفت و کمرش از ایستادن در یکجا و تکون نخوردن درد گرفته بود...چشم هاش رو بسته ..کلافه ، یکی از دست هاش رو سمت کابینت بالا برد و در کابینت رو با فشار دستش باز کرد .
به شیشه های گوناگون مشروبات و الکل های گرون قیمت که با نظم تو کابینت چیده شده بودن نگاهی بی
حسی انداخت.
[ودکا , رام , ابجو, ویسکی...]
اول اروم دستش رو سمت رام برد ..ولی بعد سریع پیشمون شد و ویسکی گردن رو از مابین ..آبجو و رام بیرون کشید .
با بیحوصلگی در بطری رو باز کرد و با یک دست ، مایع عسلی رنگ رو داخل لیوان کریستالی ریخت ...و بعد بطری رو روی کانتر گذاشت ...با انگشت های کشیده اش ، لیوان رو گرفت و کمی از مایع تلخ نوشید.
همینطور که به کانتر تکیه داده بود و با مایع تو لیوان بازیمیکرد ...صدای باز شدن در خونه و بعدا قفل شدن خودکارش رو شنید..سرش رو بالا اورد .. و به فرد روبه روش خیره شد...نفسش رو با صدا بیرون داد و دوباره مایع عسلی رنگ ویسکی رو تو لیوان اروم چرخوند
- بعضی وقت ها پشیمونم میکنی ، از اینکه رمز خونه رو بهت گفتم
زمزمه کرد و کمی از محتویات لیوان رو نوشید ....
دختر خنده ی آرومی کرد ...کیفش رو روی جزیره وسط آشپزخونه گذاشت ..
-چه میشه کرد .. تو این دنیا یدونه دوست دارم ..اون هم تویی ..همین که هست ..چیکار کنم ؟؟
دختر گفت و با لبخند به پسر روبه روش خیره شده ..
جونگین اروم سرش رو بالا اورد ..لبخند ارومی میزد که باعث شد کمی از چال گونه هاش نمایان بشه ... لیوانی از کابینت برداشت
-میخوری دیگه؟؟
دختر کمی مکث کرد و همینطور که به جزیره تکیه داده بود اروم سری تکون داد
-میخورم
پسر لیوان رو با چند تا یخ پر کرد و بعد ویسکی رو تو لیوان و بعد عسلی بهش اضافه کرد
- یادت مونده بود؟؟
دختر کمی با شرمندگی پرسید ..
البته ..البته که یادش مونده بود..اینکه تو ویسکی اش کمی عسل میریخت تا از تعطم تلخ ویسکی جلوگیری کنه کار بسیار عجیب ولی در عین حال برای جونگین شیرین بود ..حرفی نزد و لیوان رو روی جزیره گذاشت.
دختر لیوان رو گرفت ..و کمی به ویسکیو عسل نگاه کرد ..لبخندی زد و بعد نگاهش رو به پسر داد
- خب ..به سلامتی ؟؟؟
دختر میگه و لیوان کریستالی رو کمی بالا میاره .
پسر لبخند محوی میزنه و مانند دختر همینطور که به جزیه لم داده لیوان ویسکیرو بالا میاره .. تو چشم های مشکی رنگ دختر خیره میشه:
- به سلامتیچشمان پاک و معصومه تو...
-و به سلامتی چشمان غمناک و بی رحم تو...
دختر ادامه حرف پسر رو تکمیل کرد ...و لیوان های کریستالی رو بهم زدن و از محتویات تلخ و شیرین آن
نوشیدن
[ کره جنوبی - سئول- تابستون سال 2025 -ساعت 8:32 دقیقه شب - پنت هواس برج]
نفسی که مدت ها حبس کرده بود رو با صدا از ریه هاش بیرون فرستاد ، نگاهش رو به یخ های مربعی شکل تو لیوان داد.
یخ هایی که کم کم درحال اب شدن بودن و چندتا از همون قالب یخ ها خودشون رو به دیواره های شیشه ایی لیوان کریستالی میکوبیدن تا از اب شدن خودشون جلوگیری کنن, دقیقا همون کاری که خودش مدت ها بود داشت انجام میداد و هنوز که هنوزه ، نتیجه ایی نگرفته بود!
سکوت کر کننده ایی فرمانروای اون پنت هواس بود و فقط صدای چیلری که برای جلو گیری از گرمای تابستون روشن شده بود تو خونه میپیچید.
اصلا حوصله تکون خوردن از سرجاش رو نداشت، دستش میرسید عین یک مترسک همونجا میایستاد.
دو دستش که به کانتر روبه روش تکیه داده بود کم کم داشت خواب میرفت و کمرش از ایستادن در یکجا و تکون نخوردن درد گرفته بود...چشم هاش رو بسته ..کلافه ، یکی از دست هاش رو سمت کابینت بالا برد و در کابینت رو با فشار دستش باز کرد .
به شیشه های گوناگون مشروبات و الکل های گرون قیمت که با نظم تو کابینت چیده شده بودن نگاهی بی
حسی انداخت.
[ودکا , رام , ابجو, ویسکی...]
اول اروم دستش رو سمت رام برد ..ولی بعد سریع پیشمون شد و ویسکی گردن رو از مابین ..آبجو و رام بیرون کشید .
با بیحوصلگی در بطری رو باز کرد و با یک دست ، مایع عسلی رنگ رو داخل لیوان کریستالی ریخت ...و بعد بطری رو روی کانتر گذاشت ...با انگشت های کشیده اش ، لیوان رو گرفت و کمی از مایع تلخ نوشید.
همینطور که به کانتر تکیه داده بود و با مایع تو لیوان بازیمیکرد ...صدای باز شدن در خونه و بعدا قفل شدن خودکارش رو شنید..سرش رو بالا اورد .. و به فرد روبه روش خیره شد...نفسش رو با صدا بیرون داد و دوباره مایع عسلی رنگ ویسکی رو تو لیوان اروم چرخوند
- بعضی وقت ها پشیمونم میکنی ، از اینکه رمز خونه رو بهت گفتم
زمزمه کرد و کمی از محتویات لیوان رو نوشید ....
دختر خنده ی آرومی کرد ...کیفش رو روی جزیره وسط آشپزخونه گذاشت ..
-چه میشه کرد .. تو این دنیا یدونه دوست دارم ..اون هم تویی ..همین که هست ..چیکار کنم ؟؟
دختر گفت و با لبخند به پسر روبه روش خیره شده ..
جونگین اروم سرش رو بالا اورد ..لبخند ارومی میزد که باعث شد کمی از چال گونه هاش نمایان بشه ... لیوانی از کابینت برداشت
-میخوری دیگه؟؟
دختر کمی مکث کرد و همینطور که به جزیره تکیه داده بود اروم سری تکون داد
-میخورم
پسر لیوان رو با چند تا یخ پر کرد و بعد ویسکی رو تو لیوان و بعد عسلی بهش اضافه کرد
- یادت مونده بود؟؟
دختر کمی با شرمندگی پرسید ..
البته ..البته که یادش مونده بود..اینکه تو ویسکی اش کمی عسل میریخت تا از تعطم تلخ ویسکی جلوگیری کنه کار بسیار عجیب ولی در عین حال برای جونگین شیرین بود ..حرفی نزد و لیوان رو روی جزیره گذاشت.
دختر لیوان رو گرفت ..و کمی به ویسکیو عسل نگاه کرد ..لبخندی زد و بعد نگاهش رو به پسر داد
- خب ..به سلامتی ؟؟؟
دختر میگه و لیوان کریستالی رو کمی بالا میاره .
پسر لبخند محوی میزنه و مانند دختر همینطور که به جزیه لم داده لیوان ویسکیرو بالا میاره .. تو چشم های مشکی رنگ دختر خیره میشه:
- به سلامتیچشمان پاک و معصومه تو...
-و به سلامتی چشمان غمناک و بی رحم تو...
دختر ادامه حرف پسر رو تکمیل کرد ...و لیوان های کریستالی رو بهم زدن و از محتویات تلخ و شیرین آن
نوشیدن
- ۳.۲k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط