اهنگSummer time Sadness
اهنگ:Summer time Sadness
[کره جنوبی _سئول_تابستون سال 2015 _ ساعت 7:08 دقیقه عصر_ آپارتمان جدید]
آسمون ابی رنگ، حالا داشت به رنگ نارنجی درمیومد.
خورشید، از آسمونش اروم اروم خداحافظی میکرد و ماه رو به آسمون شب دعوت میکرد .
دیواره های آپارتمان.. بوی خفیف رنگ میداد، ولی اونقدری شدید نبود که مجبور باشن جایی برای خواب
پیدا کنن.
کف آپارتمان تازه رنگ شده, از پارکت پوشیده شده بود ولی به لطف اون کارتون های کوچیک و بزرگ که نشون دهنده اسبابکشی اون دونفر بودن , به زحمت نیمه ایی از رنگ قهوه ایی سوخته خودشون رو نمایانمیکردن .
اون آپارتمان, چند پنجره داشت که نمای زیبای خارج از خونه رو به خوبی نمایش میداد.
پنجره ی بزرگی در اتاق نشیمن اون خونه وجود داشت و صحنه ی زیبا بدرقه آسمون قرمز رنگ با خورشید رو مانند تئاتری غمناک نشون میداد و نور روی آپارتمان سایه ایی قرمز رنگی مینداخت ...نگاهش رو از پنجره گرفت و به کارتون های باز و نیمه بسته داد.
همینطور که داشت داخلشون رو میگشت, از فاصله نسبتا نزدیک ,صدای نفس کشیدن کلافه ایی رو شنید ..سرش رو بالا اورد و کریستوفر رو دید که تقریبا نیم ساعت مشغول وصل کردن تلوزیون بود ...ولی هنوز بعد از نیم ساعت موفق نشده بود ..لبخندی روی لب هاش نشست ولی بعد با غرغری مواجه شد:
_ نخند....اصلا خنده دار نیست ...
سرش رو پایین انداخت و به زور جلوی کشیده تر شدن خنده اش رو گرفت ..نگاهش رو به کتاب های منظم چیده شده به دست کریستوفر دوخت و اینقدر تمیز بودن و با نظم بودن کریس رو اروم با خودش تحسین کرد
_توهم همونجا بشین ...لطفا کاری نکن ..همینطور خوشگل همونجا بشین به بدبختی من نگاه کن
سرش رو بلند کرد
اروم خنده ایی کرد و به پسری که موهای قهوه ایی رنگش به پیشونی عرق کرده اش چسبیده بودن نگاه کرد ..اروم از روی زمین بلند شد
_ باشه باشه ..اومدم ..
میانه راه که ازکارتون ها جاخالی میداد نگاهش به کارتونی خورد که درش نیمه باز بود ...اروم سرش رو کج کرد و شیئ مشکی رنگ رو بیرون کشید
_ پس عکاسی میکنی؟؟؟
پسر مو قهوه ایی سرش رو از اون هم سیم و کابل بیرون اورد و به دوربین عکاسی که در دست دختر بود نگاهی انداخت ...نیم نگاهی به اون همه سیم و کابل انداخت و بعد از سرجاش بلند شد و سمت دختر رفت
_ خب ...آره.. برای یک مدت کوتاه
دختر پشت و روی دوربین رو نگاه کرد ..و بعد چشم هاش رو به پسر روبه روش دوخت
_ جناب اخمالو...دوست داره ازش عکس بگیرم ؟؟؟
کریس خنده ایی اروم کرد و بخاطر لقب "جناب اخمالو" سرش رو از شَرم پایین انداخت ..بعد از چند لحظه :
_ مگه شما غیر از خوشگل بودن کار دیگه ایی هم بلد هستین؟؟؟
دختر کمی عقب رفت و مواظب بود پاش به کارتون های روی زمین گیر نکنه ..که مبادا هم خودش بیوفته هم دوربین دوست صمیمیش رو خراب بکنه ..
_بلد نیستم با سیم تلوزیون کار کنم اما ....
دوربین رو بالا اورد و لِنزش رو تنظیمکرد تا پسر تو دوربین تار نیوفته
_بلدم از دوربین عکاسی استفاده کنم ...ژست بگیر
پسر خنده ایی اروم کرد ..کمی عقب رفت و بعد :
_ عکس قشنگی شد!
دختر با ذوق گفت و بعد دوربین عکسی چاپ شده رو از محفظه خودش بیرون فرستاد ..عکس رو گرفت و چندبار تکونش داد
تصویر سیاه اروم خودش رو نمایان کرد :
سر کج شده , چال روی گونه , چشم های بسته , علامت موفقیت ..عکسی بود که از کریس گرفته شده بود هردو کناره هم قرار گرفتن تا بتونن به عکس نگاه کنن ..دختر با ذوقی روبه پسر برگشت:
_ قشنگ شد..
پسر اروم سرش رو بالا اورد ..لبخندی ریزی زد ..و با وجود اون لبخند ریز, باز هم چال روی گونه اش نمایان شد:
_اره ....قشنگ شد.
چشمان هردو بهم دوخته شد....
سایه قرمز باعث میشد سایه مشکی رنگی روی کف خونه آپارتمان بیوفته ..و سایه اون دونفر بود که در کهکشان راه شیری چشم های هم گم شده بودن.
[کره جنوبی _سئول_تابستون سال 2015 _ ساعت 7:08 دقیقه عصر_ آپارتمان جدید]
آسمون ابی رنگ، حالا داشت به رنگ نارنجی درمیومد.
خورشید، از آسمونش اروم اروم خداحافظی میکرد و ماه رو به آسمون شب دعوت میکرد .
دیواره های آپارتمان.. بوی خفیف رنگ میداد، ولی اونقدری شدید نبود که مجبور باشن جایی برای خواب
پیدا کنن.
کف آپارتمان تازه رنگ شده, از پارکت پوشیده شده بود ولی به لطف اون کارتون های کوچیک و بزرگ که نشون دهنده اسبابکشی اون دونفر بودن , به زحمت نیمه ایی از رنگ قهوه ایی سوخته خودشون رو نمایانمیکردن .
اون آپارتمان, چند پنجره داشت که نمای زیبای خارج از خونه رو به خوبی نمایش میداد.
پنجره ی بزرگی در اتاق نشیمن اون خونه وجود داشت و صحنه ی زیبا بدرقه آسمون قرمز رنگ با خورشید رو مانند تئاتری غمناک نشون میداد و نور روی آپارتمان سایه ایی قرمز رنگی مینداخت ...نگاهش رو از پنجره گرفت و به کارتون های باز و نیمه بسته داد.
همینطور که داشت داخلشون رو میگشت, از فاصله نسبتا نزدیک ,صدای نفس کشیدن کلافه ایی رو شنید ..سرش رو بالا اورد و کریستوفر رو دید که تقریبا نیم ساعت مشغول وصل کردن تلوزیون بود ...ولی هنوز بعد از نیم ساعت موفق نشده بود ..لبخندی روی لب هاش نشست ولی بعد با غرغری مواجه شد:
_ نخند....اصلا خنده دار نیست ...
سرش رو پایین انداخت و به زور جلوی کشیده تر شدن خنده اش رو گرفت ..نگاهش رو به کتاب های منظم چیده شده به دست کریستوفر دوخت و اینقدر تمیز بودن و با نظم بودن کریس رو اروم با خودش تحسین کرد
_توهم همونجا بشین ...لطفا کاری نکن ..همینطور خوشگل همونجا بشین به بدبختی من نگاه کن
سرش رو بلند کرد
اروم خنده ایی کرد و به پسری که موهای قهوه ایی رنگش به پیشونی عرق کرده اش چسبیده بودن نگاه کرد ..اروم از روی زمین بلند شد
_ باشه باشه ..اومدم ..
میانه راه که ازکارتون ها جاخالی میداد نگاهش به کارتونی خورد که درش نیمه باز بود ...اروم سرش رو کج کرد و شیئ مشکی رنگ رو بیرون کشید
_ پس عکاسی میکنی؟؟؟
پسر مو قهوه ایی سرش رو از اون هم سیم و کابل بیرون اورد و به دوربین عکاسی که در دست دختر بود نگاهی انداخت ...نیم نگاهی به اون همه سیم و کابل انداخت و بعد از سرجاش بلند شد و سمت دختر رفت
_ خب ...آره.. برای یک مدت کوتاه
دختر پشت و روی دوربین رو نگاه کرد ..و بعد چشم هاش رو به پسر روبه روش دوخت
_ جناب اخمالو...دوست داره ازش عکس بگیرم ؟؟؟
کریس خنده ایی اروم کرد و بخاطر لقب "جناب اخمالو" سرش رو از شَرم پایین انداخت ..بعد از چند لحظه :
_ مگه شما غیر از خوشگل بودن کار دیگه ایی هم بلد هستین؟؟؟
دختر کمی عقب رفت و مواظب بود پاش به کارتون های روی زمین گیر نکنه ..که مبادا هم خودش بیوفته هم دوربین دوست صمیمیش رو خراب بکنه ..
_بلد نیستم با سیم تلوزیون کار کنم اما ....
دوربین رو بالا اورد و لِنزش رو تنظیمکرد تا پسر تو دوربین تار نیوفته
_بلدم از دوربین عکاسی استفاده کنم ...ژست بگیر
پسر خنده ایی اروم کرد ..کمی عقب رفت و بعد :
_ عکس قشنگی شد!
دختر با ذوق گفت و بعد دوربین عکسی چاپ شده رو از محفظه خودش بیرون فرستاد ..عکس رو گرفت و چندبار تکونش داد
تصویر سیاه اروم خودش رو نمایان کرد :
سر کج شده , چال روی گونه , چشم های بسته , علامت موفقیت ..عکسی بود که از کریس گرفته شده بود هردو کناره هم قرار گرفتن تا بتونن به عکس نگاه کنن ..دختر با ذوقی روبه پسر برگشت:
_ قشنگ شد..
پسر اروم سرش رو بالا اورد ..لبخندی ریزی زد ..و با وجود اون لبخند ریز, باز هم چال روی گونه اش نمایان شد:
_اره ....قشنگ شد.
چشمان هردو بهم دوخته شد....
سایه قرمز باعث میشد سایه مشکی رنگی روی کف خونه آپارتمان بیوفته ..و سایه اون دونفر بود که در کهکشان راه شیری چشم های هم گم شده بودن.
- ۲.۷k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط