مثلاً پنجره ها را
مثلاً پنجره ها را
با روزنامه باطله هایی
که جمع کرده بودیم تمیز کنیم
و من به قیافهی تویِ تی به دست
بلند بلند بخندم...
مثلاً پرده ها را تو وصل کنی
و من از ترسِ افتادنت
لب بگزم...
مثلاً سرجای گذاشتن مبل بحث کنیم
و آخر بشود همانی که گفتیم...
مثلاً یک طرف
رو تختی آبی فیروزه ایمان را
من بگیرم و یک طرفش را تو
و با هم مرتبش کنیم...
مثلاً تو دلت
قهوه های دمی من را بخواهد
و منِ خسته از کار
قهوه جوش را بزنم به برق
و اخم ابروهایت را
با یک بوسه باز کنم...
مثلاً سهممان از عشق رسیدن باشد...
یکجور که باور کنند عشق هنوز هست،
ماندن به پای خوب و بد یک نفر
هنوز هست،
باور کنند که میشود عاشق شد،
عاشق ماند...
باور کنند جز نرسیدن،
جز بی وفا شدنِ یکی،
پایان دیگری هم هست
برای عاشقانه های دنیا...
مثلا بشویم لیلی و مجنون زمانه...
با روزنامه باطله هایی
که جمع کرده بودیم تمیز کنیم
و من به قیافهی تویِ تی به دست
بلند بلند بخندم...
مثلاً پرده ها را تو وصل کنی
و من از ترسِ افتادنت
لب بگزم...
مثلاً سرجای گذاشتن مبل بحث کنیم
و آخر بشود همانی که گفتیم...
مثلاً یک طرف
رو تختی آبی فیروزه ایمان را
من بگیرم و یک طرفش را تو
و با هم مرتبش کنیم...
مثلاً تو دلت
قهوه های دمی من را بخواهد
و منِ خسته از کار
قهوه جوش را بزنم به برق
و اخم ابروهایت را
با یک بوسه باز کنم...
مثلاً سهممان از عشق رسیدن باشد...
یکجور که باور کنند عشق هنوز هست،
ماندن به پای خوب و بد یک نفر
هنوز هست،
باور کنند که میشود عاشق شد،
عاشق ماند...
باور کنند جز نرسیدن،
جز بی وفا شدنِ یکی،
پایان دیگری هم هست
برای عاشقانه های دنیا...
مثلا بشویم لیلی و مجنون زمانه...
۶.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.