ما گمشدگانیم به عرفان رقیه

ما گمشدگانیم به عرفان رقیه
دلها شده محزون و پریشان رقیه
او دختر معصوم بود و خواهر معصوم
هم عمه معصوم ،نگر شأن رقیه
حاتم که بود شهره آفاق سخایش
محتاج بود بر در احسان رقیه
پرچم زده در شام نماینده زینب
کنسول گری عشق شد ایوان رقیه
گه سینه زند گاه کند ناله و افغان
این هیئت پرشور محبان رقیه
ذهنش بنمود عمه مظلومانه بگفتا
از جان خودم سیر شدم جان رقیه
رفتی ز برم ای به من غمزده مونس
دل خون شده چو لاله ز هجران رقیه
گوشواره ی غارت شده ات را بگرفتم
شاید بخندد لب خندان رقیه
رفتم به مدینه نکنم شادی و عشرت
پرسد ز من ار خواهر نالان رقیه
کی خواهر زیبای من عمه به کجا رفت
آخر چه بگویم به عزیزان رقیه
گویم به دل ویران مکان شد به عزیزم
آمد پدرش در شب پایان رقیه
بگرفت به دامان سر خونین حسین را
آلوده به خون شد بله دامان رقیه
لبهای پدر بوسه زد و جان به رهش داد
بگریست بر او دیده مهمان رقیه
دیدگاه ها (۱)

بخار آه ره شیشه ی نگاه گرفتخرابه با سر تو بوی قتلگاه گرفتیتی...

هر زمانی که دلم سخت ز غم میگیردمیدوم سینه زنی ذکر حسین میگیر...

در نام رقیه فاطمه پنهان است از این دو یکی جان و یکی جانان ا...

شرایط اِعزام اَربَعین کربلای امام حسین(ع) اعلام شد:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط