آن روزها غربت نبود

آن روزها غربت نبود
و غم میانِ دو انگشت جای می‌گرفت
آرام‌آرام غم بزرگ شد
و غربت پا گرفت
ریه ها خسته شدند از دود های تکراری
دست ها لرزان شدند از فکرهای تو خالی
و چشم هایی که دیگر سوی نداشتند برای دیدین من گذشته را
و من چه پیر گشته ام که حتی جرات دیدن خود در آینه را ندارم
دیدگاه ها (۱)

.گفتن بزرگ میشید یادتون میره‌ ‌بزرگ شدیم و بیشتر یادمون موند...

🥀ما حواسمان نبود !آدم هایی که با نشاط و قوی به نظر می رسند و...

کاش خبرهایِ خوبسر زده از راه میرسیدند ...دستِمان را میگرفتند...

.از فردا دی‌گه نشد از یادش منفک بشیم ...هی نگاش کردیم، نشستی...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط