از فردا دیگه نشد از یادش منفک بشیم

.
از فردا دی‌گه نشد از یادش منفک بشیم ...
هی نگاش کردیم، نشستیم روبه‌روش، هی از دور پاییدیم، واسش زیرلبی دوبیتی گفتیم، رفت وُ اومد کردیم، طنز پارسی انداختیم در جلوت و خلوت، راه رفتیم روو ریل ِنی‌لبکِ مهره‌های پشت،کودکان توامانِ آغوش خویش، وقتی کسی حواسش نبود ... توو گرماسرما ،شبان وُ روزان، پشتِ خط موزائیکا، جلو شمشادا، وایساده خوابیدنا، نیمه‌شبا، قمرها، عقرب‌ها،دو سیگار یه‌ کبریتا ... تو رم خیلی اسیر کردیم، باس ببخشی ...
اما نحسی افتاده بود ...
هرچی آب می‌جُستیم تشنگی گیرمون می‌اومد ...
واسه چی؟ تو فهمیدی ؟
والا منم نفهمیدم...
دیدگاه ها (۱)

کاش خبرهایِ خوبسر زده از راه میرسیدند ...دستِمان را میگرفتند...

آن روزها غربت نبودو غم میانِ دو انگشت جای می‌گرفتآرام‌آرام غ...

در این بزم بزرگ مهمانمبرای پیری بسیار جوانمنمی رود یک لحظه ا...

دلقک شدم در سیرک متروک، به این امید که بیایی به تماشای نمایش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط