خیلی میخواستَمِت ..
خیلی میخواستَمِت ..
طوری که ،
یادته گُفتی : بُرو ، بمونی اذیّت میشیا !!
گُفتَم : تو چیکار داری ، می ارزه ..
موندَم ..
اذیّت که چه عرض کنم ،
لِه شُدم ..
خُب من بَلدِ بی غیرتی نبودَم ..
خُب من نمیدونستم چیکار باید کُنم ..
داشتنِش می اَرزیدا
امّا فکرِ مَن
به قولِ این جَوونای امروزی
باز نَبود ..
مَن توو بچّگیامَم
حتّی غذامُ با یه نَفر دیگه
تقسیم نکرده بودَم ..
حتّی تقسیمای ریاضی ام ،
درست حَلّشون نمیکَردم ..
حالا چطور میتونستم ،
تویی که چِشام بودی و همه چیزَم
با بقیّه تقسیمِت کُنم ..؟
ترجیح دادَم ،
با فکرش زندگی کُنم و
خیالشُ داشته باشم و
خودشَم که بقول آقای آذر :
نوش شُما ...
طوری که ،
یادته گُفتی : بُرو ، بمونی اذیّت میشیا !!
گُفتَم : تو چیکار داری ، می ارزه ..
موندَم ..
اذیّت که چه عرض کنم ،
لِه شُدم ..
خُب من بَلدِ بی غیرتی نبودَم ..
خُب من نمیدونستم چیکار باید کُنم ..
داشتنِش می اَرزیدا
امّا فکرِ مَن
به قولِ این جَوونای امروزی
باز نَبود ..
مَن توو بچّگیامَم
حتّی غذامُ با یه نَفر دیگه
تقسیم نکرده بودَم ..
حتّی تقسیمای ریاضی ام ،
درست حَلّشون نمیکَردم ..
حالا چطور میتونستم ،
تویی که چِشام بودی و همه چیزَم
با بقیّه تقسیمِت کُنم ..؟
ترجیح دادَم ،
با فکرش زندگی کُنم و
خیالشُ داشته باشم و
خودشَم که بقول آقای آذر :
نوش شُما ...
۱.۳k
۲۳ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.