دستهایم در جیب و گریه کنان این خیابان را قدم میزنم
دستهایم در جیب و گریه کنان این خیابان را قدم میزنم ...
کمی جلوتر
کودک فال فروشی دیدم
که اینده را در دستانش به قیمتی کم می فروخت
یک فال خریدم ...
"""یوسف گمگشته باز آید به کنعان...."""
اشکهایم را پاک کردم و خوشحال روی لبه های جدول قدم میزدم ...
کمی جلوتر...
دخترک گل فروشی دیدم
که عشق را در دستانش به قیمتی کم میفروخت
رفتم جلوتر و چند گل رز زیبا خریدم و بوی پیرهنت در اخرین دیدار را استشمام می کردم در میان گل ها...
کمی جلوتر
مادری دیدم با کودکی به پشت
اسپند به دست که دعاگوی عاشقان بود...
رفتم جلوتر و سلامتی و دعای خیر برایت خریدم ...
حالا دیگر میدانم هرجا که باشی سالم و سلامتی دیگر فرقی نمی کند کجا تقدیر این بود که تو عزیز دیگری شوی و من به انتظارت در کلبه احزان به گریه بنشینم و آرزو کنم سلامتی ات را...
کمی جلوتر
کودک فال فروشی دیدم
که اینده را در دستانش به قیمتی کم می فروخت
یک فال خریدم ...
"""یوسف گمگشته باز آید به کنعان...."""
اشکهایم را پاک کردم و خوشحال روی لبه های جدول قدم میزدم ...
کمی جلوتر...
دخترک گل فروشی دیدم
که عشق را در دستانش به قیمتی کم میفروخت
رفتم جلوتر و چند گل رز زیبا خریدم و بوی پیرهنت در اخرین دیدار را استشمام می کردم در میان گل ها...
کمی جلوتر
مادری دیدم با کودکی به پشت
اسپند به دست که دعاگوی عاشقان بود...
رفتم جلوتر و سلامتی و دعای خیر برایت خریدم ...
حالا دیگر میدانم هرجا که باشی سالم و سلامتی دیگر فرقی نمی کند کجا تقدیر این بود که تو عزیز دیگری شوی و من به انتظارت در کلبه احزان به گریه بنشینم و آرزو کنم سلامتی ات را...
- ۶۴۹
- ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط