دزدکی از لای در گاهی نگاهی می کنم

دزدکی از لای در ، گاهی نگاهی می کنم

با تبسم می روی ، با گریه آهی می کنم

رفتی و من ماندم و این بغض های لعنتی

بی تو احساس یتیمی ، بی پناهی می کنم

خاطراتت لحظه لحظه بردلم آتش زده

مرده ام من ، زندگانی گاه گاهی می کنم

گشته ام در این قفس محکوم بر حبس ابد

شکوه ها در این غزل از بی گناهی می کنم

آنقدر غم بر غرور خسته ی من طعنه زد

زیر یوغ لشکر غم سربه راهی می کنم

همچو شمعی ذوب می گردم درون جان

خویش

آن زمانی که تورا با اشک راهی می کنم



#F
دیدگاه ها (۵)

وابسته شدم من به کسی ، کاش بیاید که بماندانگار ندارد به دلــ...

پنج شنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر، ندارمشان تنگ است.پنج...

گفتم که به نام خدا او نوشت عشقخطی کشید از دل ما تا بهشت عشقچ...

‌ چه زیبا گفت حسین پناهیبیرون بودن زلف زنان ایل جزیی از پوشش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط