آنقدر ها هم به فراموشی اعتماد نکن

آنقدر ها هم به فراموشی اعتماد نکن
کافی است
یک روز که برای مسافرت
رخت و لباست را مرتب می کنی
از تاریکی جیب یک شلوار
بلیطی مچاله را بیرون بکشی


بلیط مچاله هم که باشد
می تواند سفری تا کشتار موذیانه ی حافظه ترتیب داده باشد
می تواند دستت را بگیرد
لابلای تمام صندلی های سینما بگرداند
از کسالت باجه ها و بوفه ها عبورت دهد
و دست آخر برت گرداند به همین اتاق
کنار همین ساک مرتب و محزون

بهتر بود همانجا ریز ریزش می کردی
در همان راهروی مدور
که از هیچ شعاعی
زنی را به سالن انتظار معرفی نکرد

راستی که آدمیزاد
هیچ چیز را فراموش نمی کند
تنها
یادآوری اش را به تعویق می اندازد
دیدگاه ها (۱)

زنان ، خدایانی زیبا و زیرک انددر بهشتِ هر زَنی‌ جهنمی هست که...

یادت هست مادر؟اسم قاشق را گذاشتی قطار -کشتی و هواپیما:تا یک ...

ﮐـــﺎﺵ ﻣــــﻦ ﻫــــﻢ ﮐـــﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷــــﺘــــﻢ . . .ﮐـــﻪ ﺑ...

می گفت عشق مثل یک بیماری میمونهکه تو هر آدمی یک جور بروز میک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط