برسر شان ات

بــرســر شـانہ ات
آرام تریــن بی تابم

بــادوچشــم تـرخــود
خیس تر ازبارانم

چشم تو حـادثہ
انگیزترین شـعـر تـرم

تاابد شعرتــورا ازدل
وجــان می خوانم
دیدگاه ها (۱)

می گفتندخواهےنشویﺭسوا…ومڹناچار نقاب برچهره زدم…تا پنهاڹﺍشڪ ب...

من و دلتنگی به کوچه خاطره ها چنگ می زنیم جای هر خاطره یک بغ...

عشق بازی کار فرهاد است و بس، دل به شیرین داد و دیگر هیچکس مه...

یڪ نفـــر نی می‌زنـــد در معبــــد تنهایی‌امیڪ نفر گم می‌شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط