زیبا ترین رویا
زیبا ترین رویا
P23 ___
بعد یه ربع که غذلشو تموم کرد از سر جاش پاشد و به سمت در رفت حتی بهم نگاه نکرد منم نمیدونستم چیکار کنم ولی اون خیلی خطرناک بود و ازش میترسیدم از یه طرفم میخواستم بدونم چی بهم میگه برای همینم یه چند دقیقه بعد از اینکه اون از رستوران رفت بیرون منم دنبالش دویدم دیدم نیست با خودم یه وایی ارومی گفتم و رفتم سمت پشت رستوران که دیدم اونجا به یه سیگار تویه دستش به دیوار تکیه داده و ماشینشم جلوش پارکه
رفتم سمتش و با یه ترسی که از صدام معلوم بود گفتم:باهام چیکار داشتی گفت: چرا عجله داری ؟
گفتم:خب کار دارم
جونگ کوک:امروز باید باهام بیای یه جایی
میراندا:مننن...چرا
جونگ کوک :میخوام یه چیزی بهت بگم برو لباستو عوض کن منم اجازتو از داییم میگیرم
میراندا:نه ....من نمیتونم
جونگ کوک:ازت نپرسیدم که ببینم قبول میکنی یا نه
میراندا:ولی...
جونگ کوک:منتظرم زود باش
سریع رفتم سمت در رستوران و بازش کردم و داشتم سمت رختکن میرفتم که هانول دستمو گرفت و گفت:هی دختر کجا میری جونگ کوک چی گفت بهت
گفتم:هانول بعدن بهت توضیح میدم الان باید برم جایی گفت:مگه اقایه کیم میذاره گفتم:اجازه پرسیدم قبول کرد گفت:باشه...اها...اگه جونگ کوک اذیتت کرد با اینکه نمیدونم بین تو و اون چی میگذره ولی بهم زنگ بزن کمکت میکنم
لبخند زدمو با سر حرفشو قبول کردم و رفتم تو رختکن لباسامو عوض کردم و از بچه ها خداحافظی کردم و از در رستوران که اومدم بیرون دیدم جونگ کوک ماشینشو جلویه در پارک کرده و منتظرمه
همه داشتن منو نگاه میکردن که این ماشی گرون قیمت واسه منه یا نه منم برای اینکه جونگ کوک فکر نکنه میخوام پز ماشینشو به به همکارا و مشتریا بدم رفتم پشت نشستم و تا درو ول کردم و خواستم که بشینم گفت :بیا جلو گفتم:اما
گفت:اما نداره زود باش
در عقب رو بستم و جلو نشستم اونم سریع راه افتاد خیلی تند میرفت ولی من نمیترسیدم چون به سرعت بالا علاقه زیادی داشتم تمام این مدت حرفی بینمون رد و بدل نشد منم یکثره به این فکر بودم که الان هانول داره رلجبم چی فکر میکنه شاید فکر میکنه با پسری که باعث ناراحتی خواهرش شده و خودمم باهاش دعوا گرفتم رابطه دارم همین سوالا داشت تو ذهنم میپیچید که گفت:چرا ساکتی گفتم:کجا داریم میریم گفت:کم کم میفهمی
__________ممنون میشم حمایت کنید❤😘🥺
P23 ___
بعد یه ربع که غذلشو تموم کرد از سر جاش پاشد و به سمت در رفت حتی بهم نگاه نکرد منم نمیدونستم چیکار کنم ولی اون خیلی خطرناک بود و ازش میترسیدم از یه طرفم میخواستم بدونم چی بهم میگه برای همینم یه چند دقیقه بعد از اینکه اون از رستوران رفت بیرون منم دنبالش دویدم دیدم نیست با خودم یه وایی ارومی گفتم و رفتم سمت پشت رستوران که دیدم اونجا به یه سیگار تویه دستش به دیوار تکیه داده و ماشینشم جلوش پارکه
رفتم سمتش و با یه ترسی که از صدام معلوم بود گفتم:باهام چیکار داشتی گفت: چرا عجله داری ؟
گفتم:خب کار دارم
جونگ کوک:امروز باید باهام بیای یه جایی
میراندا:مننن...چرا
جونگ کوک :میخوام یه چیزی بهت بگم برو لباستو عوض کن منم اجازتو از داییم میگیرم
میراندا:نه ....من نمیتونم
جونگ کوک:ازت نپرسیدم که ببینم قبول میکنی یا نه
میراندا:ولی...
جونگ کوک:منتظرم زود باش
سریع رفتم سمت در رستوران و بازش کردم و داشتم سمت رختکن میرفتم که هانول دستمو گرفت و گفت:هی دختر کجا میری جونگ کوک چی گفت بهت
گفتم:هانول بعدن بهت توضیح میدم الان باید برم جایی گفت:مگه اقایه کیم میذاره گفتم:اجازه پرسیدم قبول کرد گفت:باشه...اها...اگه جونگ کوک اذیتت کرد با اینکه نمیدونم بین تو و اون چی میگذره ولی بهم زنگ بزن کمکت میکنم
لبخند زدمو با سر حرفشو قبول کردم و رفتم تو رختکن لباسامو عوض کردم و از بچه ها خداحافظی کردم و از در رستوران که اومدم بیرون دیدم جونگ کوک ماشینشو جلویه در پارک کرده و منتظرمه
همه داشتن منو نگاه میکردن که این ماشی گرون قیمت واسه منه یا نه منم برای اینکه جونگ کوک فکر نکنه میخوام پز ماشینشو به به همکارا و مشتریا بدم رفتم پشت نشستم و تا درو ول کردم و خواستم که بشینم گفت :بیا جلو گفتم:اما
گفت:اما نداره زود باش
در عقب رو بستم و جلو نشستم اونم سریع راه افتاد خیلی تند میرفت ولی من نمیترسیدم چون به سرعت بالا علاقه زیادی داشتم تمام این مدت حرفی بینمون رد و بدل نشد منم یکثره به این فکر بودم که الان هانول داره رلجبم چی فکر میکنه شاید فکر میکنه با پسری که باعث ناراحتی خواهرش شده و خودمم باهاش دعوا گرفتم رابطه دارم همین سوالا داشت تو ذهنم میپیچید که گفت:چرا ساکتی گفتم:کجا داریم میریم گفت:کم کم میفهمی
__________ممنون میشم حمایت کنید❤😘🥺
۲.۸k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.