Part5
Part5
فرم چشم هاش فرق داشت دقیقا مثل برادراش
بدون اینکه بخواد اسمشون به زبون اورد
ایزابلا:تهیونگ.. کوک دلم تنگ میشه براتون...
و دوباره نگاهشو به جلو داد
قایق شروع به حرکت کرد ، ایزابلا ماسک خودشو در اورد تا هوا یه خنک تابستونی شب به صورتش بخوره خداحافظ سرزمین
چشم هاشو بست تا خوابش ببره
چند ساعت بعد :
تو به قصر همهمه شده بود شاهدخت بزرگ گم شده بود کل خدمتکار ها درگیر صحبت کردن گوشه ای بودن و انا شروع به داد ب ی داد کرده بود، ته یونگ چشم هاش قرمز کاسه خون شده بود و کوک هم رویه مبل نشسته بود و پاهاش تیک میزد
انا همینطور حرف میزد و سرش از درد با دست ماساژ می داد
انا:یعنی کجاست؟ کجاستتتتت
ته یونگ:مادر
انا :ولی کوک اگه یه چیزا زیره سره تو باشه خودم زنده به گورت میکنم فهمیدی!
ته یونگ:مادر خونده لطفا...
انا نگاهی به تهیونگ انداخت و سریعا نگاهشو دزدید
تهیونگ: مادر خونده ما هم نگران ایزابلا ایم اروم باشید
انا: نه شما دوتا نگران نیستید چون الان گم گورش کردید تا پادشاه شید ولی کور خوندید
تهیونگ پوفی کشید و ضربه ای به میز سلطنتی زد ...
ایزابلا با کابوس از خواب بیدار شد و نفس نفس میزد
قلبش تپش قلب زیادی داشت که اون زنه اسیایی کمی اب
بهم داد که با حرکت بدنم ازش تشکر کردم و بلند شدم یکم لنگیدم که سرجام وایستادم و به طرفه دیگه ای از قایق رفتم
که همه جیغ زدن سرمو به طرفه اماده باش برگردوندم
یکی :دزد ها اون کشتی دزد هاست همه داد فریاد میزدن من گوشه ای رفتم سریع.... و پناه گرفتم بعضی ها از ترس داخل دریا ها میپریدن و بعضی ها گوشه ای کنار پچه هاشون بودن دزد ها وارد
کشتی شدن، به طرز عجیبی تو یه تون قایق یه شمشیر کوچیک بود
فرم چشم هاش فرق داشت دقیقا مثل برادراش
بدون اینکه بخواد اسمشون به زبون اورد
ایزابلا:تهیونگ.. کوک دلم تنگ میشه براتون...
و دوباره نگاهشو به جلو داد
قایق شروع به حرکت کرد ، ایزابلا ماسک خودشو در اورد تا هوا یه خنک تابستونی شب به صورتش بخوره خداحافظ سرزمین
چشم هاشو بست تا خوابش ببره
چند ساعت بعد :
تو به قصر همهمه شده بود شاهدخت بزرگ گم شده بود کل خدمتکار ها درگیر صحبت کردن گوشه ای بودن و انا شروع به داد ب ی داد کرده بود، ته یونگ چشم هاش قرمز کاسه خون شده بود و کوک هم رویه مبل نشسته بود و پاهاش تیک میزد
انا همینطور حرف میزد و سرش از درد با دست ماساژ می داد
انا:یعنی کجاست؟ کجاستتتتت
ته یونگ:مادر
انا :ولی کوک اگه یه چیزا زیره سره تو باشه خودم زنده به گورت میکنم فهمیدی!
ته یونگ:مادر خونده لطفا...
انا نگاهی به تهیونگ انداخت و سریعا نگاهشو دزدید
تهیونگ: مادر خونده ما هم نگران ایزابلا ایم اروم باشید
انا: نه شما دوتا نگران نیستید چون الان گم گورش کردید تا پادشاه شید ولی کور خوندید
تهیونگ پوفی کشید و ضربه ای به میز سلطنتی زد ...
ایزابلا با کابوس از خواب بیدار شد و نفس نفس میزد
قلبش تپش قلب زیادی داشت که اون زنه اسیایی کمی اب
بهم داد که با حرکت بدنم ازش تشکر کردم و بلند شدم یکم لنگیدم که سرجام وایستادم و به طرفه دیگه ای از قایق رفتم
که همه جیغ زدن سرمو به طرفه اماده باش برگردوندم
یکی :دزد ها اون کشتی دزد هاست همه داد فریاد میزدن من گوشه ای رفتم سریع.... و پناه گرفتم بعضی ها از ترس داخل دریا ها میپریدن و بعضی ها گوشه ای کنار پچه هاشون بودن دزد ها وارد
کشتی شدن، به طرز عجیبی تو یه تون قایق یه شمشیر کوچیک بود
۳.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.