ازکجا بگویم... به طرز عجیب و احمقانه ای دلم برایت تنگ است
ازکجا بگویم... به طرز عجیب و احمقانه ای دلم برایت تنگ است.... دلخوشیهاکم نیست....آدمهای دور و برم هم کم نیستند... ولی دلتنگی عجیبی همیشه و همه جا همراه من است.... نمیدانم این روزهایت چطور میگذرد...نمیدانم توهم دلتنگی یا نه.....همین حس و حال راداری یا نه.... ولی میدانم که میخوانی.. و میدانم که نمیدانی چقدر این دلتنگی برایم زجر آور است... آن ها که کمتر مرا میشناسند هنوز هم میگوند..خوش به حالت چه روحیه ای داری..... کاش ماهم بلد بودیم مثل تو ساده بگیریم و ساده بخندیم.....اما آن هاکه بیشترمیشناسند میگویند..
نفس هایت غبار دارد...چشمانت تار است... و بی حوصله ای....تو بگو از کجا بگویم....از آغوش هایی که اندازه ام نمیشوند...لبخندهایی که شادم نمیکنند.... از کجا بگویم تا بدانی آنقدر هم که تو فکر میکنی این ساعت ها و این روزها ساده برایم نمیگذرد ...نمیدانم از کجا....
نفس هایت غبار دارد...چشمانت تار است... و بی حوصله ای....تو بگو از کجا بگویم....از آغوش هایی که اندازه ام نمیشوند...لبخندهایی که شادم نمیکنند.... از کجا بگویم تا بدانی آنقدر هم که تو فکر میکنی این ساعت ها و این روزها ساده برایم نمیگذرد ...نمیدانم از کجا....
۲.۵k
۰۵ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.