کیمیاگر
کیمیاگر
(دوهفته بعد)
هم همه ای توی تالار بود. مهمون ها به سنت چپ و راست میرفتن و باهم حرف میزدن بسیارشون هم از دوست های کوک و یونگی همینطور از منشی و کارکنان های بندر و شرکت بود. مهماندار ها با سینی های شربت به سمت میز مهمان ها میرفتن.
جین و نامجون مسئول تالار ک مهمان دار ها بودن، هوسوک هم پیش کوک و یونگی بود ته هم پیشش بود ولی بیشتر میرفت پیش جیمین، چون فقط یه هفته مونده بود تا ماه هشتمش تمو شه و حر لحظه ممکن بود که انقباض بگیره . چنو وقتی بود که انقباض نداشت.
ته: جیمین؟
جیمین: هوم؟
ته: خوبی؟
جیمین: اوهوم.
ته: سردته؟
جیمین: نه
ته روی پاش کنار صندلی جیمین نشست و دستش و گذاشت توی دست جیمین و با اون یکی دستش شکم جیمین و متساژ میداد.
ته: تیودور و جودی خوبن؟
جیمین: اونا هم خوبن..فقط_
ته: فقط چی؟ چیزی اذیتت میکنه؟ رایحه ای چیزی اذیتت میکنه؟ درد داری آره؟ الان به هوسوک میگم بیا_
جیمین: ته من خوبم....لازم نیست نگران شی عزیزم...فقط دلم شیرینی میخواد.
ته: الان برات میارم.
جیمین: یه چیز دیگه...میخوام برم پیش کوک و یونگی.
ته: جیمین عزیزم امروز که به گفته جین توی آرایشگاه همش سرپا موندی! تازه سرگیجه هم که گرفتی.
جیمین: اون به خاطر رایحه تلخ کوکی بود وگرنه خوب بودم...من میخوام برم پیش کوک و یونگی.
ته: پس منم باهات میام
ته کمک کرد تا جیمین بلند شه از پشت یه دستش و گرفت و یه دستش و گذاشت روی پهلوش.
جیمین مثل پنگوئن راه میرفت. ولی با اون مدل و رنگ مو و اون لباس خیلی زیبا شده بود.
تهیونگ هم با ترکیب رنگ قرمز و مشکی در موهاش یه شخص جذاب و قدرتمند برای امگاش شده بود.
کوک: یونگی؟
یونگی: جانم؟
کوک: الان رسما ما جفت شدیم؟
یونگی: زیبای من ما قبلا هم جفت بودیم فقط به کسی نگفته بودیم.
کوک نگاهی به حلقه مشکی و بنفش کهکشانیش انداخت.یه احساسی داشت.انگار بهش بالاترین مقام و داشت.
جیمین: کوک یونگیییی(داد)
یونگی: جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟ ته چرا گذاشتی بلند شه؟
کوک: جیمین الان خوبی؟ دیگه سرگیجه نداری؟
جیمین: من خوبم..نگران نباشید..او خداااا ببین چقدر به هم میان...هق..هق
ته و کوک و یونگی: چی شدددد؟ (داد)
هاسوک از اون ور که داشت با جین حرف میزد یهو دید که جیمین داره اشک میریزه سریع رفت ببینه مشکل چیه!
هوسوک: چی..شده؟ (نفس نفس زنان)
جیمین: هق...هوسوکا..ببینشون...هق..چقدر..هق..بهم میان.
هوسوک: ولش..بخاطر هورمون های بارداریشه.
ته: آره بابا..اون روزی داشت با کارتون باب اسنفجی گریه میکرد
یونگی و کوک: (از خنده دارن جر میخورن)
ته: کوفت..
جیمین: خب حالا بسه..آ.آخخخ
ته: چیه چیشد؟
جیمین: تئودور لگد زد.
یونگی: کی میشه بیان بخورمشون.
ته: پسر شیطون باباشه.
جیمین: فقط جودی آرومه.
...
(دوهفته بعد)
هم همه ای توی تالار بود. مهمون ها به سنت چپ و راست میرفتن و باهم حرف میزدن بسیارشون هم از دوست های کوک و یونگی همینطور از منشی و کارکنان های بندر و شرکت بود. مهماندار ها با سینی های شربت به سمت میز مهمان ها میرفتن.
جین و نامجون مسئول تالار ک مهمان دار ها بودن، هوسوک هم پیش کوک و یونگی بود ته هم پیشش بود ولی بیشتر میرفت پیش جیمین، چون فقط یه هفته مونده بود تا ماه هشتمش تمو شه و حر لحظه ممکن بود که انقباض بگیره . چنو وقتی بود که انقباض نداشت.
ته: جیمین؟
جیمین: هوم؟
ته: خوبی؟
جیمین: اوهوم.
ته: سردته؟
جیمین: نه
ته روی پاش کنار صندلی جیمین نشست و دستش و گذاشت توی دست جیمین و با اون یکی دستش شکم جیمین و متساژ میداد.
ته: تیودور و جودی خوبن؟
جیمین: اونا هم خوبن..فقط_
ته: فقط چی؟ چیزی اذیتت میکنه؟ رایحه ای چیزی اذیتت میکنه؟ درد داری آره؟ الان به هوسوک میگم بیا_
جیمین: ته من خوبم....لازم نیست نگران شی عزیزم...فقط دلم شیرینی میخواد.
ته: الان برات میارم.
جیمین: یه چیز دیگه...میخوام برم پیش کوک و یونگی.
ته: جیمین عزیزم امروز که به گفته جین توی آرایشگاه همش سرپا موندی! تازه سرگیجه هم که گرفتی.
جیمین: اون به خاطر رایحه تلخ کوکی بود وگرنه خوب بودم...من میخوام برم پیش کوک و یونگی.
ته: پس منم باهات میام
ته کمک کرد تا جیمین بلند شه از پشت یه دستش و گرفت و یه دستش و گذاشت روی پهلوش.
جیمین مثل پنگوئن راه میرفت. ولی با اون مدل و رنگ مو و اون لباس خیلی زیبا شده بود.
تهیونگ هم با ترکیب رنگ قرمز و مشکی در موهاش یه شخص جذاب و قدرتمند برای امگاش شده بود.
کوک: یونگی؟
یونگی: جانم؟
کوک: الان رسما ما جفت شدیم؟
یونگی: زیبای من ما قبلا هم جفت بودیم فقط به کسی نگفته بودیم.
کوک نگاهی به حلقه مشکی و بنفش کهکشانیش انداخت.یه احساسی داشت.انگار بهش بالاترین مقام و داشت.
جیمین: کوک یونگیییی(داد)
یونگی: جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟ ته چرا گذاشتی بلند شه؟
کوک: جیمین الان خوبی؟ دیگه سرگیجه نداری؟
جیمین: من خوبم..نگران نباشید..او خداااا ببین چقدر به هم میان...هق..هق
ته و کوک و یونگی: چی شدددد؟ (داد)
هاسوک از اون ور که داشت با جین حرف میزد یهو دید که جیمین داره اشک میریزه سریع رفت ببینه مشکل چیه!
هوسوک: چی..شده؟ (نفس نفس زنان)
جیمین: هق...هوسوکا..ببینشون...هق..چقدر..هق..بهم میان.
هوسوک: ولش..بخاطر هورمون های بارداریشه.
ته: آره بابا..اون روزی داشت با کارتون باب اسنفجی گریه میکرد
یونگی و کوک: (از خنده دارن جر میخورن)
ته: کوفت..
جیمین: خب حالا بسه..آ.آخخخ
ته: چیه چیشد؟
جیمین: تئودور لگد زد.
یونگی: کی میشه بیان بخورمشون.
ته: پسر شیطون باباشه.
جیمین: فقط جودی آرومه.
...
۵.۲k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.