پارت نوشته ادمین سارا

پارت ۱ ( نوشته ادمین سارا )

#محیا
صبح از خواب بلند شدم. یکمی نشستم روی تخت .. عینکمو زدم تا بتونم دور و ورم رو ببینم. بدون اینکه حتی یه ملکول ماده غذایی وارد شکمم بکنم ۴تا قرص رو همزمان باهم خوردم و بعد از یه ساعت صبحانه ام رو خوردم. دیگه این بیماری برام عادی شده بود. بیماری من طوری بود که هنگام عصبانیت و تنش های روحی قلبم به شدت تند میزنه و اگه این مدت زمانی طولانی ادامه داشته باشه حمله قلبی بهم دست میده. در حالت عادی قلبم ۱۱۰ تا میزنه و این ربط به دریچه های سه لختی ام داره . دکتر رفتم و گفت فعلا درمان دارویی جواب میده .. همیشه یه ساعت دستم بود حتی موقع خواب هم همین طور . اکسیژن خون و ضربانم رو نشون میداد . وقتی از حد مجاز فراتر بره یا اکسیژن خونم کم بشه صدا میده.. فکر کنم که همه بیماران قلبی یه همچین ساعت نحسی رو دارن . چندین دفعه این ساعت رو کوبیدم توی دیوار ولی هیچیش نشد. از اینکه باید اون جنبه از خودم که پر از شور و نشاط بود رو میکشتم متنفر بودم. سه سال پیش بی تی اس و اهنگ هاشون رو تمرین میکردم و پر از شور و نشاط اما حالا اهنگ هاشون مرهمی برای زخم هام بود. یه شب هیچ وقت اینو یادم نمی ره. هیچکی خونه نبود و منم دیوونه شده بودم. اهنگ گذاشته بودم و میرقصیدم توی خونه . اولش هیچ فشاری بهم نیومد ولی آخرش دیگه نفس هام تنگ میشد و ساعتم صدا میداد. از حرکت وایستادم. از خودم متنفر بودم. از اینکه چرا باید این بلا سرم بیاد. ساعتمو با عصبانیت تموم کوبیدم توی دیوار و نشستم یه گوشه اتاق . گریه میکردم. قلبم درد میکرد. کم کم جلوی چشمام سیاه شد . به خودم که اومدم دیدم توی بیمارستان روی تخت و یه عالمه سیم بهم وصل بود. ماسک اکسیژن رو ورداشتم و نگاه اطراف کردم. مادر مو دیدم که داشت با دکترم حرف میزد.. دکتر کرمی تا دید که بهوش اومدم اومدن توی اتاقم و ازم یه سری سوال کرد. از فضای سنگین بیمارستان دیگه حالم به هم میخورد ولی عادت کرده بودم. دلم میخواست برگردم خونه ولی گفت باید سه روز اینجا بمونی .
من: مامان .. گوشیم و هدستم رو برام میاری !؟
مامان: باشه .. ولی به حرف دکترت گوش بده.. حرف من که برات اهمیت نداره چند دفعه بهت گفتم به خودت فشار نیار ..
من: مامان ولم کن دیگه .. همش اینو میگی خسته شدم از این حرفا ...
مامان: میدم دست پرستارت .. میرم خونه تا یه سری لباس برات بیارم...
رفت بیرون .. بعد از ۵ دقیقه صدای در اومد و گفتم بیاد توو... پشتم بهش بود
من: گوشیم و هدستم رو اوردین؟
دکتر: اره ! گذاشتمش روی میز کنار تختت!
صدای یه مرد بود. خوب بود لباسم پوشیده بود. به سرعت برگشتم و نگاهش کردم.
من: ت..تو ! کی به تو اجازه داد بیایی اینجا ؟! ب..برو بیرون! ای..اینجا پرستار زن نداره ؟
دیدگاه ها (۱)

پارت ۲ ( نوشته ادمین سارا )#محیادکتر: آروم باش ! من پرستار ن...

پارت ۳ ( نوشته ادمین سارا ) #محیاسه هفته بعد ... توی خونه مو...

این رمان کوتاه بر اساس واقعیات نوشتم .. نقش اصلی این رمان یه...

آخرین پست ولی میام دوباره

این آرک خیلی خفنه😭✨️وای یه ادیت زده بودم گذاشتم توی تیک تاک ...

You must love me...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط