جزیره کشف نشده 🌴 پارت۵۲ 💚
ایییی خدااا چقدر بدشانسم مننننن..............
لیندا: خدانکنه پدرم. من زن این احمقو نردبان بشم.
استاد: پس چی میگی؟
لیندا: این آقا منو گروگان گرفته.
استاد: چرا؟
ــ دروغ میگه استاد. میخواد منو پیش شما خراب کنه.
استاد: پس اون..
واییی اون بوسه...........
ــ نه نه. اونطوری نیس که شما فکر میکنید. من اشتباه کرده بودم. یعنی اون موقع تو خواب بودمو تو حال خودم نبودم.
استاد: آهان. مراقب خودت و دخترم باش. گرفتی که منظورمو.
منظورش اینه که به دخترم دست نزن..........
ــ بله استاد.
لیندا: بابا میخوام بیام پیش شمـ..
ــ نه نمیشه.
لیندا: به تو چه میخوام برم پیش پدر و مادرم.
ــ تو زندانی منی. پس حق نداری.
استاد: امشبو بیخیال فردا صبح میارمش کاخ پیشت.
لیندا: ولی بابا..
استاد: ولی نداریم. همینی که گفتم. تمام.
لیندا: ایش.
استادو به خونه رسوندم. به طرف کاخ حرکت کردم............
لیندا: وایسا وایسا.
نگه داشتم..........
ــ چیشده؟
لیندا: اون مغازه چقدر کیوته؟ بریم اونجا.
به سمتی که اشاره کرد. نگاه کردم..........
ــ ولـ..
از ماشین پیاده شد و رفت. از دست این دختر. ماسکو کلاهمو زدمو پیاده شدم. قفل ماشینو زدمو به دنبالش رفتم. وارد مغازه شدم. داشت ستارک ها را نگاه میکرد. رفتم کنارش ایستادم..............
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
لیندا: خدانکنه پدرم. من زن این احمقو نردبان بشم.
استاد: پس چی میگی؟
لیندا: این آقا منو گروگان گرفته.
استاد: چرا؟
ــ دروغ میگه استاد. میخواد منو پیش شما خراب کنه.
استاد: پس اون..
واییی اون بوسه...........
ــ نه نه. اونطوری نیس که شما فکر میکنید. من اشتباه کرده بودم. یعنی اون موقع تو خواب بودمو تو حال خودم نبودم.
استاد: آهان. مراقب خودت و دخترم باش. گرفتی که منظورمو.
منظورش اینه که به دخترم دست نزن..........
ــ بله استاد.
لیندا: بابا میخوام بیام پیش شمـ..
ــ نه نمیشه.
لیندا: به تو چه میخوام برم پیش پدر و مادرم.
ــ تو زندانی منی. پس حق نداری.
استاد: امشبو بیخیال فردا صبح میارمش کاخ پیشت.
لیندا: ولی بابا..
استاد: ولی نداریم. همینی که گفتم. تمام.
لیندا: ایش.
استادو به خونه رسوندم. به طرف کاخ حرکت کردم............
لیندا: وایسا وایسا.
نگه داشتم..........
ــ چیشده؟
لیندا: اون مغازه چقدر کیوته؟ بریم اونجا.
به سمتی که اشاره کرد. نگاه کردم..........
ــ ولـ..
از ماشین پیاده شد و رفت. از دست این دختر. ماسکو کلاهمو زدمو پیاده شدم. قفل ماشینو زدمو به دنبالش رفتم. وارد مغازه شدم. داشت ستارک ها را نگاه میکرد. رفتم کنارش ایستادم..............
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
۱۱.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.