الان جاییم که خودم،خودمو لایق برقراری ارتباط با دیگران نم
الان جاییم که خودم،خودمو لایق برقراری ارتباط با دیگران نمیدونم،خیلیا هستن که شاید بیشتر از چند کلمه باهام هم صحبت نشدن و یا حتی قیافمم یادشون نیست،
اما من؛همیشه و همه جا حواسم بهشون بوده،تو شادیاشون یا تو غماشون فرقی نداره.
دیدم داره میخنده خواستم برم سمتش گفتم معذب میشه از وجودم و خندش قطع میشه،یا گفتم الان مثلا که چی؟اون احتمالا حتی منو یادش نمیاد.
دیدم داره غصه میخوره خواسم برم بگم غمت نباشه هر چی باشه درست میشه،خواستم پیشش باشم و دلداریش بدم؛ اما با خودم گفتم نمیگه به تو چه؟اصلا تو کی هستی؟چی از من میدونی؟
من همیشه تو سایه ها بودم،همیشه همه چیزو میدونستم اما خودمو به ندونستن زدم،وقتاییم که شجاعت به خرج دادم به جای اینکه منم تو خنده باهاشون شریک شم بهم خندیدن یا اینکه از ناراحتیاشون پرسیدم و جواب نگرفتم و فقط جمله ای تکراری شنیدم:"خواهشا برو،یه لحظه برو،برو بیرون،هیچی نشده"
و فقط و فقط خدا میدونه که من از این چهار جمله تا چه حد تنفر پیدا کردم.
"لیو"
اما من؛همیشه و همه جا حواسم بهشون بوده،تو شادیاشون یا تو غماشون فرقی نداره.
دیدم داره میخنده خواستم برم سمتش گفتم معذب میشه از وجودم و خندش قطع میشه،یا گفتم الان مثلا که چی؟اون احتمالا حتی منو یادش نمیاد.
دیدم داره غصه میخوره خواسم برم بگم غمت نباشه هر چی باشه درست میشه،خواستم پیشش باشم و دلداریش بدم؛ اما با خودم گفتم نمیگه به تو چه؟اصلا تو کی هستی؟چی از من میدونی؟
من همیشه تو سایه ها بودم،همیشه همه چیزو میدونستم اما خودمو به ندونستن زدم،وقتاییم که شجاعت به خرج دادم به جای اینکه منم تو خنده باهاشون شریک شم بهم خندیدن یا اینکه از ناراحتیاشون پرسیدم و جواب نگرفتم و فقط جمله ای تکراری شنیدم:"خواهشا برو،یه لحظه برو،برو بیرون،هیچی نشده"
و فقط و فقط خدا میدونه که من از این چهار جمله تا چه حد تنفر پیدا کردم.
"لیو"
۳.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.