گرگ ومیش پارت۳
گرگ ومیش پارت۳
زنگ آخر خوردو همه ی بچه ها داشتن میرفتن بابام آمد دنبالم توی راه پدرم جلوی یه رستوران توقف کرد و
@ ات بیا یه چیزی بخوریم تا العان سرکار بودم نتونستم چیزی آماده کنم
+باشه بابا نمیدونم این فرایند تاکی میخواد ادامه پیدا کنه {منظورش رفتن به رستورانه}
رفتیم داخل و غذا خوردیم شب شده بودو داشتم درس میخونم که مامانم زنگ زد حوصله بحث با مامانم رو نداشتم برای همین جواب ندادم اما یه لحظه یاد پسره افتادم و خواستم ازش بپرسم که چرا ازم فرار میکنه
ویو صبح زود ات
از خواب بیدارم شدم کار لازم رو کردم صبحانه خوردم آماده رفتن به مدرسه شدم بچه ها جلو مدرسه بودن ماشین های خیلی باکلاسی آمدن که معلوم بود مال بچه پول دارا هستن اون ۶ تا پسر بودن اما اون نیومده بود و چند روز گذشت اما بازم غایب بود اتفاق های عجیبی رخ میداد هر روز خبر مرگ عجیب یه نفر رو میدان و رفتن توی جنگل اطراف رو ممنوع کرده بودن
صبح زود مثل همهی روز داشتم میرفتم که لیز خوردم همه جا یخ بسته بود که سوار ماشین شدم[ بچها ات یه ماشین داره که پدرش به اون داده]
جلوی مدرسه بودم ماشین رو پارک کردم که یه نفر ماشینش سر خورد داشت به من برخورد می کرد که همون پسره{منظورش جیمین هستش)آمد جلوی ماشین با دستش ماشین رو متوقف کرد جوری که ماشین کج شد زنگ زدن بابام بردنم بیمارستان چیزیم نبود اما اون حرکت ذهن منو مشغول کرده بود
لایک یادتون نره ❤️
لطفاً نظر خودتونو توی کامنت ها بدین ممنون ☺️
#بی_تی_اس #سناریو#وانشات
زنگ آخر خوردو همه ی بچه ها داشتن میرفتن بابام آمد دنبالم توی راه پدرم جلوی یه رستوران توقف کرد و
@ ات بیا یه چیزی بخوریم تا العان سرکار بودم نتونستم چیزی آماده کنم
+باشه بابا نمیدونم این فرایند تاکی میخواد ادامه پیدا کنه {منظورش رفتن به رستورانه}
رفتیم داخل و غذا خوردیم شب شده بودو داشتم درس میخونم که مامانم زنگ زد حوصله بحث با مامانم رو نداشتم برای همین جواب ندادم اما یه لحظه یاد پسره افتادم و خواستم ازش بپرسم که چرا ازم فرار میکنه
ویو صبح زود ات
از خواب بیدارم شدم کار لازم رو کردم صبحانه خوردم آماده رفتن به مدرسه شدم بچه ها جلو مدرسه بودن ماشین های خیلی باکلاسی آمدن که معلوم بود مال بچه پول دارا هستن اون ۶ تا پسر بودن اما اون نیومده بود و چند روز گذشت اما بازم غایب بود اتفاق های عجیبی رخ میداد هر روز خبر مرگ عجیب یه نفر رو میدان و رفتن توی جنگل اطراف رو ممنوع کرده بودن
صبح زود مثل همهی روز داشتم میرفتم که لیز خوردم همه جا یخ بسته بود که سوار ماشین شدم[ بچها ات یه ماشین داره که پدرش به اون داده]
جلوی مدرسه بودم ماشین رو پارک کردم که یه نفر ماشینش سر خورد داشت به من برخورد می کرد که همون پسره{منظورش جیمین هستش)آمد جلوی ماشین با دستش ماشین رو متوقف کرد جوری که ماشین کج شد زنگ زدن بابام بردنم بیمارستان چیزیم نبود اما اون حرکت ذهن منو مشغول کرده بود
لایک یادتون نره ❤️
لطفاً نظر خودتونو توی کامنت ها بدین ممنون ☺️
#بی_تی_اس #سناریو#وانشات
۵.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.