گرگ ومیش ۴
گرگ ومیش ۴
هنوز توی بیمارستان بودم متوجه صدایی از پشت در شدم یواشکی نگاه نکردم بله همون ۶نفر بودن که با پسره دعوا میکردن{منظورش با جیمینه}
که متوجه من شدن من از پسره خواستم که باهاش حرف بزنم اونم آمد
+چطوری خودتو به من رسوندی تو انور خیابون بودی
_نه ات من کنار تو بودم
+اما من یادمه تو کنار ماشینت بودی حتی با دستت ماشین رو متوقف کردی
_کسی حرفتو باور نمیکنه
+اما من نمیخواستم به کسی بگم فقط میخوام حقیقت رو بدونم
_نمیخوای بجای اینکه دعوا کنی ازم تشکر کنی
+متشکرم اما
نزاشت ادامه حرفمو بزنم رفت
شب بود اما همش حس میکردم یکی داره بهم نگاه میکنه از خواب بیدار میشدم اما کسی نبود
صبح شده بود و قرار بود ببرنمون به یه اردوی علمی درباره گیاه هان همه داشتن سوار ماشین میشدن که زین آمد جلوم
=سلام ات
+سلام زین
=برای هفتهی بعد با من به مهمونی میایی( قراره همه مدرسه به یک مهمونی برن )
+امممم خب من برای اون روز خیلی کار دارم شاید اصلا نتونم بیا که متوجه اون پسر از پشت سر زین شدم که به من نگاه میکرد
=امممم خب باشه
+میتونی از هانا درخواست کنی اون قبول میگه
=باشه بیا بریم
+داشتم میرفتم که متوجه شدم اون پسره کنارمه
_چکار داری (منظورش همون مکالمه زین و ات بود که ات گفت کار داره)
+تو از کجا فهمیدی که من کار دارم
_توبه سوالم جواب ندادی
+خب توهم به سوال های من جواب نمیدی حتی بهم سلام هم نمیکنی
_خب امممم سلام
+ نمیخواهی بگی چطوری ماشین رو نگه داشتی
_خب آره برای یه لحظه انرژی بدنم بالا رفت خیلی طبیعیه
✓حدس بزن کی ازم درخواست کرده زین فکر میکردم به تو درخواست میده نه
+نه من فکر میکنم شما به هم میایین
هانا رفت
_نگاه مانباید باهم دوست باشیم
+ینو باید زودتر میفهمیدی اصلا اسمت چیه چرا نزاشتی اون ماشین بهم بزنه که الان انقدر پشیمون نباشی
_توهیچی نمیدونی
رفتن.
ات رفت خونه
@مادرت امروز زنگ زد
+تقصیر خودته الکی نگرانش کردی
+غذا خوردی
@اون خیلی عوض شده بنظر حالش خوبه
@مایک ادم خوبیه مگه نه( ناپدری ات)
+آره
لایک و کامنت یادتون نره ❤️
نظر بدین
هنوز توی بیمارستان بودم متوجه صدایی از پشت در شدم یواشکی نگاه نکردم بله همون ۶نفر بودن که با پسره دعوا میکردن{منظورش با جیمینه}
که متوجه من شدن من از پسره خواستم که باهاش حرف بزنم اونم آمد
+چطوری خودتو به من رسوندی تو انور خیابون بودی
_نه ات من کنار تو بودم
+اما من یادمه تو کنار ماشینت بودی حتی با دستت ماشین رو متوقف کردی
_کسی حرفتو باور نمیکنه
+اما من نمیخواستم به کسی بگم فقط میخوام حقیقت رو بدونم
_نمیخوای بجای اینکه دعوا کنی ازم تشکر کنی
+متشکرم اما
نزاشت ادامه حرفمو بزنم رفت
شب بود اما همش حس میکردم یکی داره بهم نگاه میکنه از خواب بیدار میشدم اما کسی نبود
صبح شده بود و قرار بود ببرنمون به یه اردوی علمی درباره گیاه هان همه داشتن سوار ماشین میشدن که زین آمد جلوم
=سلام ات
+سلام زین
=برای هفتهی بعد با من به مهمونی میایی( قراره همه مدرسه به یک مهمونی برن )
+امممم خب من برای اون روز خیلی کار دارم شاید اصلا نتونم بیا که متوجه اون پسر از پشت سر زین شدم که به من نگاه میکرد
=امممم خب باشه
+میتونی از هانا درخواست کنی اون قبول میگه
=باشه بیا بریم
+داشتم میرفتم که متوجه شدم اون پسره کنارمه
_چکار داری (منظورش همون مکالمه زین و ات بود که ات گفت کار داره)
+تو از کجا فهمیدی که من کار دارم
_توبه سوالم جواب ندادی
+خب توهم به سوال های من جواب نمیدی حتی بهم سلام هم نمیکنی
_خب امممم سلام
+ نمیخواهی بگی چطوری ماشین رو نگه داشتی
_خب آره برای یه لحظه انرژی بدنم بالا رفت خیلی طبیعیه
✓حدس بزن کی ازم درخواست کرده زین فکر میکردم به تو درخواست میده نه
+نه من فکر میکنم شما به هم میایین
هانا رفت
_نگاه مانباید باهم دوست باشیم
+ینو باید زودتر میفهمیدی اصلا اسمت چیه چرا نزاشتی اون ماشین بهم بزنه که الان انقدر پشیمون نباشی
_توهیچی نمیدونی
رفتن.
ات رفت خونه
@مادرت امروز زنگ زد
+تقصیر خودته الکی نگرانش کردی
+غذا خوردی
@اون خیلی عوض شده بنظر حالش خوبه
@مایک ادم خوبیه مگه نه( ناپدری ات)
+آره
لایک و کامنت یادتون نره ❤️
نظر بدین
۴.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.