همه ما روزی فراموش خواهیم شد.
همه ما روزی فراموش خواهیم شد.
یکی در زیر خروارها خاک، یکی پشت پنجره، یکی زیر باران، یکی در آغوش دیگری و یکی در صبح جمعه ای سرد.
و بعد هر غروب جمعه که می شود دلمان برای خودمان می گیرد و از خودمان می پرسیم که چرا و چطور و چگونه فراموش شدیم که در خاطره ی هیچ درختی در هیچ خیابانی باقی نمانده ایم.
همه ما روزی فراموش خواهیم شد.
درست مثل تمام لحظاتی که می آیند و می روند و فراموش می شوند. مثل روزهای ابتدای جوانی که در همان حوالی برای همیشه فراموش شد و امروز آنقدر تغییر کرده ایم که دیگر باور آن روزها امکان پذیر نخواهد بود.
ما به دست خودمان فراموش می شویم بی آنکه بدانیم کجای راه دستمان از دست زندگی جدا شد و جاماندیم و حال چطور این حقیقت تلخ را باور کنیم که از میان این همه آدمی، دستی برای پیدا کردنمان دراز نخواهد شد.
ما بر بالشت نرمِ فراموشی خفته ایم و خواب مرگ میبینیم و فراموش شدنمان را فراموش می کنیم.
یکی در زیر خروارها خاک، یکی پشت پنجره، یکی زیر باران، یکی در آغوش دیگری و یکی در صبح جمعه ای سرد.
و بعد هر غروب جمعه که می شود دلمان برای خودمان می گیرد و از خودمان می پرسیم که چرا و چطور و چگونه فراموش شدیم که در خاطره ی هیچ درختی در هیچ خیابانی باقی نمانده ایم.
همه ما روزی فراموش خواهیم شد.
درست مثل تمام لحظاتی که می آیند و می روند و فراموش می شوند. مثل روزهای ابتدای جوانی که در همان حوالی برای همیشه فراموش شد و امروز آنقدر تغییر کرده ایم که دیگر باور آن روزها امکان پذیر نخواهد بود.
ما به دست خودمان فراموش می شویم بی آنکه بدانیم کجای راه دستمان از دست زندگی جدا شد و جاماندیم و حال چطور این حقیقت تلخ را باور کنیم که از میان این همه آدمی، دستی برای پیدا کردنمان دراز نخواهد شد.
ما بر بالشت نرمِ فراموشی خفته ایم و خواب مرگ میبینیم و فراموش شدنمان را فراموش می کنیم.
۳.۷k
۰۱ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.