P19
میونگ سو:اون شی وان عوضی دیروز برای این اومده بود که منو راضی کنه با کتک زدن مانانم تهدیدم کرد گفت جئون خودش شخصا اومده دعوتت کرده
بیونگ:جونگ کوک اومده تو رو برای جشن تولدش دعوت کرده
میونگ سو:نه باباش اومده
بیونگ:جدی میگی پشمام کی فکر شو میکرد که جئون جونگ کیونگ بزرگ بیاد خودش شخصا دعوت کنه
میونگ سو: حالا زیاد نمیخواد بزرگش کنی به اون جواهر فروشه زنگ بزن دیگه
بیونگ:باشه
میونگ سو:راستی بگو خودش یه جعبه هم براش انتخاب کنه حوصله ندارم خودم انتخاب کنم
بیونگ: حوصله تو اینه که بشینی ته خونه نه بری ملاقات جئون جونگ کیونگ
میونگ سو:الان طرف اونا رو داری میگیری
بیونگ:من طرف قدرتم
میونگ سو:یکاری نکن بیام اون یکی پاتم بشکنم
بیونگ:باشه برو اماده شو
میونگ سو:چی شد تا چند دقیقه پیش میگفتی کیه چرا ساعت میخری براش
بیونگ:برو ببینم
میونگ سو میره تو اتاقش به ساعت نگاه میکنه ساعت ۱۰ صبحه تصمیم میگیره بره حموم با خیال راحت میره حموم بعد از ۲ ساعت میاد بیرون موهاشون با سشوار خشکش میکنه با همون سشوارم صافش میکنه بعد بهس ساعت نگاه میکنه ساعت ۱ ظهر میره پایین برا نهار
بیونگ:زنگ زدم بهش گفت نمیتونه تا قبل از پنج و شیش حاضرش کنه
میونگ سو:بزار ببینم جشن تولد اقا چه ساعتیه
گوشیش که روی میزه یه پیام به مادر میده میگه که جشن تولد چه ساعتیه طولی نمیکشه که جواب میده ساعت ۸
میونگ سو:خوبه تا ساعت ۸ وقت داره
بیونگ:خیلی خب میخوای چه لباسی بپوشی
میونگ سو:نمیدونم هووو تا ساعت ۸ شب الان ساعت.....
یه نگاه به گوشیش میکنه
میونگ سو:۱:۴۶ تا ساعت ۸ میدونی چقدر مونده تازه من که همون اول نمیرم شاید نه یا ده برم
بیونگ:با این اخلاقات منم اخر سر میکشی
میونگ سو: اجازه میدی غذامو بخورم
بیونگ:بفرما نوش جون
میونگ سو نهارشو خورد رفت پای تلویزیون نشست فیلمشو گذاشت رفت یه بستنی اورد شروع کرد به خوردن چند ساعت بعد جلوی تلویزیون خوابش برد
بیونگ: میونگ سو..... میونگ سو.....کجایی
بیونگ:عع اینکه جلو تلویزیون خوابش برده حداقل بزار بستنی بردارم نریزه روی خودش
بستنی رو از بغل میونگ سو برداشت تلویزیونم خاموش کرد بعد رفت یه پتو اورد تا میخواست بندازه روش میونگ سو بیدار شد
بیونگ:بیدار شدی
میونگ سو:بله به لطف تو ساعت چنده
بیونگ:ساعت هفت و نیمه
میونگ سو:باشه کنترل کو این قسمت سریالمو نگاه کنم بعد برم حاضر شم راستی ساعت و اورد
بیونگ:اونجاست،اره تو اتاقت گذاشتم
به سمت عسلی اشاره کرد میونگ سو کنترل رو برداشت و روشنش کرد تا ساعت هشت و نیم با بیونگ پای تلویزیون بودن قسمت اخر سریالم میبینن
میونگ سو:عجب سریالی بود انگار زندگی واقعی شون بود
بیونگ:اره در حد اسکار بازی میکردن
میونگ سو: ساعت چند
بیونگ:جونگ کوک اومده تو رو برای جشن تولدش دعوت کرده
میونگ سو:نه باباش اومده
بیونگ:جدی میگی پشمام کی فکر شو میکرد که جئون جونگ کیونگ بزرگ بیاد خودش شخصا دعوت کنه
میونگ سو: حالا زیاد نمیخواد بزرگش کنی به اون جواهر فروشه زنگ بزن دیگه
بیونگ:باشه
میونگ سو:راستی بگو خودش یه جعبه هم براش انتخاب کنه حوصله ندارم خودم انتخاب کنم
بیونگ: حوصله تو اینه که بشینی ته خونه نه بری ملاقات جئون جونگ کیونگ
میونگ سو:الان طرف اونا رو داری میگیری
بیونگ:من طرف قدرتم
میونگ سو:یکاری نکن بیام اون یکی پاتم بشکنم
بیونگ:باشه برو اماده شو
میونگ سو:چی شد تا چند دقیقه پیش میگفتی کیه چرا ساعت میخری براش
بیونگ:برو ببینم
میونگ سو میره تو اتاقش به ساعت نگاه میکنه ساعت ۱۰ صبحه تصمیم میگیره بره حموم با خیال راحت میره حموم بعد از ۲ ساعت میاد بیرون موهاشون با سشوار خشکش میکنه با همون سشوارم صافش میکنه بعد بهس ساعت نگاه میکنه ساعت ۱ ظهر میره پایین برا نهار
بیونگ:زنگ زدم بهش گفت نمیتونه تا قبل از پنج و شیش حاضرش کنه
میونگ سو:بزار ببینم جشن تولد اقا چه ساعتیه
گوشیش که روی میزه یه پیام به مادر میده میگه که جشن تولد چه ساعتیه طولی نمیکشه که جواب میده ساعت ۸
میونگ سو:خوبه تا ساعت ۸ وقت داره
بیونگ:خیلی خب میخوای چه لباسی بپوشی
میونگ سو:نمیدونم هووو تا ساعت ۸ شب الان ساعت.....
یه نگاه به گوشیش میکنه
میونگ سو:۱:۴۶ تا ساعت ۸ میدونی چقدر مونده تازه من که همون اول نمیرم شاید نه یا ده برم
بیونگ:با این اخلاقات منم اخر سر میکشی
میونگ سو: اجازه میدی غذامو بخورم
بیونگ:بفرما نوش جون
میونگ سو نهارشو خورد رفت پای تلویزیون نشست فیلمشو گذاشت رفت یه بستنی اورد شروع کرد به خوردن چند ساعت بعد جلوی تلویزیون خوابش برد
بیونگ: میونگ سو..... میونگ سو.....کجایی
بیونگ:عع اینکه جلو تلویزیون خوابش برده حداقل بزار بستنی بردارم نریزه روی خودش
بستنی رو از بغل میونگ سو برداشت تلویزیونم خاموش کرد بعد رفت یه پتو اورد تا میخواست بندازه روش میونگ سو بیدار شد
بیونگ:بیدار شدی
میونگ سو:بله به لطف تو ساعت چنده
بیونگ:ساعت هفت و نیمه
میونگ سو:باشه کنترل کو این قسمت سریالمو نگاه کنم بعد برم حاضر شم راستی ساعت و اورد
بیونگ:اونجاست،اره تو اتاقت گذاشتم
به سمت عسلی اشاره کرد میونگ سو کنترل رو برداشت و روشنش کرد تا ساعت هشت و نیم با بیونگ پای تلویزیون بودن قسمت اخر سریالم میبینن
میونگ سو:عجب سریالی بود انگار زندگی واقعی شون بود
بیونگ:اره در حد اسکار بازی میکردن
میونگ سو: ساعت چند
۳۳.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.