کنارم بشین

کنارم بشین
ولی شعر نگو
من از شاعر جماعت بیزارم
همش وقف کاغذ و قلم است و مغز
تو که خودت شاعری و با شعر هایت مرا مجذوب خودت کردی مرد
حرف نزن
بلند شو
موهایت را خُشک کن
ساعت هشت شده است
دیر به مشاعره میرسیم
دیدگاه ها (۵)

نمیشود دوستت نداشت .......لجم هم که میگیرد از دستت,دفتر خاطر...

یاوران همیشه همراهم.... صبح ابری و سردی ست... هوس می کنم برا...

.ببین جانِ دل!من فروید نیستم که هیپنوتیزم بدانمارتشِ هیتلر ه...

.برایت قهوه می ریزم، کمی‌ شیردو قاشق شکر،می گذارم جلویت روی ...

محمد ویسی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط