عهد بستم سخن از عشق نگویم هرگز

عهد بستم سخن از عشق نگویم هرگز

در کسی ، معنیِ این واژه نجویم هرگز

همه رفتند در این راه و غزل ها گفتند

منِ بی مایه ، چنین راه نپویم هرگز

خونِ دل خورد هر آن کس غزلِ عشق سرود

من در این باب نگویم که نَمویم هرگز

قِرقِره کردنِ این واژه ثمر چیست مرا ؟

کس نیامد زِ سرِ مِهر به سویم هرگز

روحم آواره به سویی و دلم سوی دگر

شبنمِ عشق نبارید به کویم هرگز

دِلخوشی از که بجویم ؟ که ندیدم از کس

نگهِ گرم و پُر از عشق به رویم هرگز

می روم در پیِ باغِ دگر و عطرِ دگر

گُلِ نشکفتهِ این باغ نبویم هرگز

این همه زار زدم ، حرفِ دل امّا این است

که من از خارِ غمش ، دست نشویَم هرگز
دیدگاه ها (۸)

اگر خوابم اگر بیدار اگر مستم اگر هشیار مرا یارای ...

بابایِ خوبِ من،عیدت تو آسمونها مبارکرویایِ پرواز و مقامِ وال...

باز من ماندم و خلوتی سردخاطراتی ز بگذشته ای دوریاد عشقی که ب...

شبی غمگین تر از شبهای فرهادبه یاد لحظه های رفته بر بادبه یاد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط