پارت یازدهم کیوت جذاب
پارت یازدهم کیوت جذاب
..................................
جیمین ویو * دیدم ا.ت گوشه ی تخت دراز کشید جوری که داشت میوفتاد که یهو از کمرش گرفتم و چسبوندمش با خودم که
ا.ت ویو *
رفتم رو تخت دراز بکشم جدیدا از جیمین خجالت میکشم و خب.... دروغ چرا من....من عاشقشم ولی من انقد احمقم که مطمئنم اون عاشقم نیست رفتم رو تخت گوشه ی تخت دراز کشیدم احساس میکردم الان میوفتم که یهو دستی درو کمرم حلقه شد جیمین بود منو کشید و چسبوند به خودش قلبم داشت از جا میومد که گفتم
ا.ت : چی...چیکار می...میکنی
جیمین : هیسسس من حق ندارم عشقمو بغل کنم؟
ا.ت : چ..چی؟عشقت؟
جیمین : آره
ا.ت : خب چیزه منم....منم دوست عاشقتم ولی فکر میکردم تو دوسم ندا حرفم نصفه موند لباشو گزاشت رو لبام بعد از اینکه از هم جدا شدیم گفت
جیمین : ولی من دوست ندارم بیب
ا.ت : چ...چی؟داشتی بازیم میدادی؟( با گریه )
جیمین : اشکاشو پاک کردمو گفتم من دوست ندارم عاشقتم بیبی
ا.ت : منم چاگیا
جیمین : خب شب بخیر عشقم
ا.ت : شب بخیر نفسم ( ایشش چندشا🗿 ا.ت : زر نزن من : زیاد حرف نزن قهر میکنم نمینویسما ا.ت : غلط کردم برو بنویس )
صبح
اجوما : پسرممممم ساعت هشته بیدار شو
جیمین : چشم اجوما
پاشدم چشامو مالیدم و ا.ت رو دیدم عین یه فرشته خوابیده بود خوشحالم که مال منه همینجور داشتم فکر میکردم که ا.ت بیدار شد و پرید بغلم و منم محکم بغلش کردمو گفتم
جیمین : صبح بخیر بیب
ا.ت : صبح بخیر موچی کوچولوم
جیمین : موچی؟کوچولو؟ واقعا که من با این هیکل شدم کوچولو
ا.ت : تو هرچقدر هم که باشی بازم موچی کوچولوی خودمی
جیمین : اوم بریم صبحونه بخوریم گشنمه
ا.ت : بریم
خودم ویو * 🗿
ا.ت و جیمین رفتن صبحونه خوردن و پاشدن و رفتن بالا و جیمین لباس عوض کرد و اومد پایین که ا.ت گفت
ا.ت : جیمین من لباس ندارم
جیمین : بیا بهت بدم
رفتیم بالا و بهم لباس داد خیلی کیوت بود بهش گفتم
ا.ت : اینا مال کین؟
جیمین : من همیشه لباس های دخترونه میخریدم به امید اینکه یروز عاشق یکی بشم و بدم بهش
ا.ت : ممنون ( لبخند )
جیمین رفت بیرون و منم لباسم رو در اوردم و حس کردم یه چیزی پشت در بود بیخیال شدم و خاستم بپوشم که یهو ......
خمارییییی
شرط : نداره ❤️
بچه ها واقعا حمایت ها کمه اگه میخاین بگین که ننویسم 😭💔
..................................
جیمین ویو * دیدم ا.ت گوشه ی تخت دراز کشید جوری که داشت میوفتاد که یهو از کمرش گرفتم و چسبوندمش با خودم که
ا.ت ویو *
رفتم رو تخت دراز بکشم جدیدا از جیمین خجالت میکشم و خب.... دروغ چرا من....من عاشقشم ولی من انقد احمقم که مطمئنم اون عاشقم نیست رفتم رو تخت گوشه ی تخت دراز کشیدم احساس میکردم الان میوفتم که یهو دستی درو کمرم حلقه شد جیمین بود منو کشید و چسبوند به خودش قلبم داشت از جا میومد که گفتم
ا.ت : چی...چیکار می...میکنی
جیمین : هیسسس من حق ندارم عشقمو بغل کنم؟
ا.ت : چ..چی؟عشقت؟
جیمین : آره
ا.ت : خب چیزه منم....منم دوست عاشقتم ولی فکر میکردم تو دوسم ندا حرفم نصفه موند لباشو گزاشت رو لبام بعد از اینکه از هم جدا شدیم گفت
جیمین : ولی من دوست ندارم بیب
ا.ت : چ...چی؟داشتی بازیم میدادی؟( با گریه )
جیمین : اشکاشو پاک کردمو گفتم من دوست ندارم عاشقتم بیبی
ا.ت : منم چاگیا
جیمین : خب شب بخیر عشقم
ا.ت : شب بخیر نفسم ( ایشش چندشا🗿 ا.ت : زر نزن من : زیاد حرف نزن قهر میکنم نمینویسما ا.ت : غلط کردم برو بنویس )
صبح
اجوما : پسرممممم ساعت هشته بیدار شو
جیمین : چشم اجوما
پاشدم چشامو مالیدم و ا.ت رو دیدم عین یه فرشته خوابیده بود خوشحالم که مال منه همینجور داشتم فکر میکردم که ا.ت بیدار شد و پرید بغلم و منم محکم بغلش کردمو گفتم
جیمین : صبح بخیر بیب
ا.ت : صبح بخیر موچی کوچولوم
جیمین : موچی؟کوچولو؟ واقعا که من با این هیکل شدم کوچولو
ا.ت : تو هرچقدر هم که باشی بازم موچی کوچولوی خودمی
جیمین : اوم بریم صبحونه بخوریم گشنمه
ا.ت : بریم
خودم ویو * 🗿
ا.ت و جیمین رفتن صبحونه خوردن و پاشدن و رفتن بالا و جیمین لباس عوض کرد و اومد پایین که ا.ت گفت
ا.ت : جیمین من لباس ندارم
جیمین : بیا بهت بدم
رفتیم بالا و بهم لباس داد خیلی کیوت بود بهش گفتم
ا.ت : اینا مال کین؟
جیمین : من همیشه لباس های دخترونه میخریدم به امید اینکه یروز عاشق یکی بشم و بدم بهش
ا.ت : ممنون ( لبخند )
جیمین رفت بیرون و منم لباسم رو در اوردم و حس کردم یه چیزی پشت در بود بیخیال شدم و خاستم بپوشم که یهو ......
خمارییییی
شرط : نداره ❤️
بچه ها واقعا حمایت ها کمه اگه میخاین بگین که ننویسم 😭💔
۴.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.