روبرویِ تو من آن چلچله ی حیرانم
روبرویِ تو من آن چلچله ی حیرانم
که غزلواره ی چشمان تورا میخوانم
گرچه از چشم تو افتاده ترینم اما
از توام چشم بریدن... به خدا نتوانم
یک تبسم ز تو ای یار برایم کافیست
که چو پروانه برایت پر و بال افشانم
من خریدار سبدهای گل ناز توام
با همه سنگدلی ها که ز تو میدانم
کاشکی هرم نفس های تو آتش میزد
یکشب از عاطفه در رخوتِ بی پایانم
چادر ماندن خود را به چه جایی بزنم
که دراین بادیه من لاله ی سرگردانم
"همه ی هستی من آیه ی تاریکی بود"
کو فروغی که شود روشن ازاو ایوانم
لب دریای نگاه تو چه چشم اندازیست
که یکی زورق بشکسته بر آن میمانم
ترسم امواج جدایی ز مَنَت دور کند
ای میان صدف خاطره ها... پنهانم
که غزلواره ی چشمان تورا میخوانم
گرچه از چشم تو افتاده ترینم اما
از توام چشم بریدن... به خدا نتوانم
یک تبسم ز تو ای یار برایم کافیست
که چو پروانه برایت پر و بال افشانم
من خریدار سبدهای گل ناز توام
با همه سنگدلی ها که ز تو میدانم
کاشکی هرم نفس های تو آتش میزد
یکشب از عاطفه در رخوتِ بی پایانم
چادر ماندن خود را به چه جایی بزنم
که دراین بادیه من لاله ی سرگردانم
"همه ی هستی من آیه ی تاریکی بود"
کو فروغی که شود روشن ازاو ایوانم
لب دریای نگاه تو چه چشم اندازیست
که یکی زورق بشکسته بر آن میمانم
ترسم امواج جدایی ز مَنَت دور کند
ای میان صدف خاطره ها... پنهانم
۴.۸k
۲۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.