زندگی، بند بند وجودم را نابود کردند این ادمها...
زندگی، بند بند وجودم را نابود کردند این ادمها...
چیزی دگر باقی نمانده از خودم!
زندگی، اشک هایم خشک شده بس که باریدم روز و شب... بس نیست؟
قلبم بی تاب شده، مغزم بی حال شده..
و جسمم مثل مرده ی متحرکی روزی چندین بار مرگ را تجربه میکند...
تا کی؟
تا کی چنین میکنند با من... دیگر چیزی از من باقی نمانده...
_من، خودم و درونم
چیزی دگر باقی نمانده از خودم!
زندگی، اشک هایم خشک شده بس که باریدم روز و شب... بس نیست؟
قلبم بی تاب شده، مغزم بی حال شده..
و جسمم مثل مرده ی متحرکی روزی چندین بار مرگ را تجربه میکند...
تا کی؟
تا کی چنین میکنند با من... دیگر چیزی از من باقی نمانده...
_من، خودم و درونم
۱.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.