the other side of the world

Part : ¹⁵
.
.
.
𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
‌‌‌    ∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•

نامجون : چشم قربان .

<<نویسنده>>
کوک و تهیونگ خودشونو تمیز کردن و لباساشونو پوشیدن . خودشونو متب کردن و رفتن پایین .

جیهوپ : معلوم نیست چیکار میکنن که اینقد دیر میان .

یونگی : واقعا معلوم نیست . هعییی ... .

جیهوپ : معلومه از دیر کردنشون اهم داشتن ... .

<<نویسنده>>
یونگی و جیهوپ همینطور میخندیدن که دیدن کوک و تهیونگ دقیقا روبروشون وایسادن . داشتن سعی میکردن نخندن ولی نمیشد و همین باعث شده قرمز شن .

کوک : چتونه شما دوتا ؟

تهیونگ : چرا قرمزین ؟
تهیونگ : راستی بیاین باهاتون حرف دارم .

یونگی و جیهوپ : باشه .

تهیونگ : قراره من و کوک توی این قصر یعنی قصر کوک دیگه باهم زندگی کنیم و شما دوتا هم میرین توی قصر من باشین .

جیهوپ و یونگی : اوووووو .

یونگی : باشه .

جیهوپ : با کمال میل .

تهیونگ : حالا برین ... .

<<نویسنده>>
فردا صبح تا شب اتفاق خاصی نیوفتاد ولی امروز خیلی روز بدی قرار بود باشه . تهیونگ براش کاری پیش اومده بود و در قصر نبود . کوک توی اتاقش نشسته بود . یکدفعه لینا وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست . کوک با تعجب بهش نگاه میکنه . لینا میاد جلو و روی پاهای کوک میشینه . همون لحظه تهیونگ هم از راه میرسه و وارد اتاق میشه . وقتی این صحنه رو میبینه و با عصبانیت و تعجب به کوک نگاه میکنه . لینا رو پرت میکنه بیرون و بعد شروع میکنه به داد زدن سر کوک .

𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
‌‌‌    ∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•
.
.
.
لایک و فالو یادت نره خوشگله :)
دیدگاه ها (۲)

the other side of the world

یجا دیدمت یجا دیدمت😭🤣...لایک و فالو یادت نره خوشگله :)

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط