پارت هشتم رمان ماه عسل 💖💖
پارت هشتم رمان ماه عسل 💖💖
بدو به سمت هال می یام وشبکه
سه رو روشن می کنم و الحمد الله
تازه پیام بازرگانی تموم می شه
واحسان علیخانی عزیزم داره
دعا می خونه ٠
مادر سوزان از اتاق می یاد بیرون
وازمن می پرسه: شروع شد؟
من: اره عزیزم شروع شد؛ مادر
سوزان کنار من می شینه و به
مادر نگاه می کنه و می گم: از
شما می خوام این لباس های
کهنه من ودور بندازین وفقط
دلم می خواد اون چیزهای که
شما خرید کردین رو بپوشم؛
سلیقه شما حرف نداره؛ فروشگاه
دوست شما عالی؟
سوزان: مرسی عزیزم؛ هرزمان
که خواستی لباس جدید بخری؛
تورو می برم پیش عاطفه
٠
#ملیحه#ایوان بند عشق#
بدو به سمت هال می یام وشبکه
سه رو روشن می کنم و الحمد الله
تازه پیام بازرگانی تموم می شه
واحسان علیخانی عزیزم داره
دعا می خونه ٠
مادر سوزان از اتاق می یاد بیرون
وازمن می پرسه: شروع شد؟
من: اره عزیزم شروع شد؛ مادر
سوزان کنار من می شینه و به
مادر نگاه می کنه و می گم: از
شما می خوام این لباس های
کهنه من ودور بندازین وفقط
دلم می خواد اون چیزهای که
شما خرید کردین رو بپوشم؛
سلیقه شما حرف نداره؛ فروشگاه
دوست شما عالی؟
سوزان: مرسی عزیزم؛ هرزمان
که خواستی لباس جدید بخری؛
تورو می برم پیش عاطفه
٠
#ملیحه#ایوان بند عشق#
۴.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.