چون سنگها صدای مرا گوش می کنی

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
<سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
<از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
<با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
<در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
<خوش باد مستیَت ، که مرا نوش می کنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
<بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
<او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟
دیدگاه ها (۴)

آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر ، با آن پوستین سرد نمناکشباغ ...

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻏﻠﺐ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢﮔﺮ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣ...

آن روزها رفتند آن روزهای خوبآن روزهای سالم سرشارآن آسمان ها...

میگن اگه خورشید یک ذره نزدیکمون بودهمه چیز و میسوزوند....ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط