چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
<سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
<از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
<با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
<در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
<خوش باد مستیَت ، که مرا نوش می کنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
<بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
<او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟
<سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
<از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
<با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
<در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
<خوش باد مستیَت ، که مرا نوش می کنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
<بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
<او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟
۱.۵k
۲۳ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.