فرار من
۷۹
بیخی بابا.. حالا بعدا آمارشو از جنا در میارم.
آروم دم گوش جنگکوک گفتم:
یوری..... حوصلم سر رفته. اینجا بدتر از من هم هست که . برم؟؟
چشماش رو یک دور کامل چرخوند
گفتم الان میگه برو ولی خیلی جدی گفت:
جنگکوک....نه!
عین بادکنک بادم خالی شد!
با لب و لوچه آویزون نگاهش کردم که گفت:
جنگکوک.... به نفع خودته. یکم صبر کن .
دیگه چیزی نگفتم
هنوز صدای همهمه بود که یهو سالن با صدای آهنگ منفجرررر شد!!
دو متر پریدم بالا.
ولی انگار توی دخترا دینامیت گذاشتن.
همه ریختن وسط .
منم اینور پوکیدم از خنده. وای نگا همچین قر میدن انگار شش ساله نرقصیدن!
وای کاش الان کلارا بود چقدر مسخره بازی در میاوردیم...
نگاهمو یکم بین رقصنده ها چرخوندم یهو چشمم رو دو نفر قفل شد! ای شیطون . اینکه جناه.
داشت با یک پسر میرقصید.
چه رقصیم داشت.
ولی کاملا معلوم بود لبخندش مصنوعیه.
پس تیهونگ کوش؟؟. خلاصه آنقدر واسه خودم از این اون آتو گرفتم و مسخره کردم که خودم خسته شدم!!!
این جنگکوک هم عین مجسمه نشسته بود و زل زده بود به یک جای نامعلوم .
دیگه داشت گریم میگرفت که دیدم تیهونگ داره میاد سمتمون!
ولی قیافه این هم گرفته بود .
اینا چشونه امشب؟؟؟؟
آروم با من سلام کرد که جوابش رو دادم. اومد نشست کنار جنگکوک.
دوتا لیوان دستش بود . یکیشو داد به جنگکوک
وای نه . الان این ها میخواهند ویسکی بخورن.
به جنگکوک آروم گفتم:
یوری.... چیکار میکنی؟؟
آمد چیزی بگه که آهنگ عوض شد. یه آهنگ ملایم گذاشتن.
جنگکوک لیوان رو گذاشت رو میز و توی چشمام نگاه کرد و از فاصله خیلی نزدیک گفت:
جنگکوک.....حوصلت سر رفته؟؟
بیکار بودم بچه ها گذاشتم...
بیخی بابا.. حالا بعدا آمارشو از جنا در میارم.
آروم دم گوش جنگکوک گفتم:
یوری..... حوصلم سر رفته. اینجا بدتر از من هم هست که . برم؟؟
چشماش رو یک دور کامل چرخوند
گفتم الان میگه برو ولی خیلی جدی گفت:
جنگکوک....نه!
عین بادکنک بادم خالی شد!
با لب و لوچه آویزون نگاهش کردم که گفت:
جنگکوک.... به نفع خودته. یکم صبر کن .
دیگه چیزی نگفتم
هنوز صدای همهمه بود که یهو سالن با صدای آهنگ منفجرررر شد!!
دو متر پریدم بالا.
ولی انگار توی دخترا دینامیت گذاشتن.
همه ریختن وسط .
منم اینور پوکیدم از خنده. وای نگا همچین قر میدن انگار شش ساله نرقصیدن!
وای کاش الان کلارا بود چقدر مسخره بازی در میاوردیم...
نگاهمو یکم بین رقصنده ها چرخوندم یهو چشمم رو دو نفر قفل شد! ای شیطون . اینکه جناه.
داشت با یک پسر میرقصید.
چه رقصیم داشت.
ولی کاملا معلوم بود لبخندش مصنوعیه.
پس تیهونگ کوش؟؟. خلاصه آنقدر واسه خودم از این اون آتو گرفتم و مسخره کردم که خودم خسته شدم!!!
این جنگکوک هم عین مجسمه نشسته بود و زل زده بود به یک جای نامعلوم .
دیگه داشت گریم میگرفت که دیدم تیهونگ داره میاد سمتمون!
ولی قیافه این هم گرفته بود .
اینا چشونه امشب؟؟؟؟
آروم با من سلام کرد که جوابش رو دادم. اومد نشست کنار جنگکوک.
دوتا لیوان دستش بود . یکیشو داد به جنگکوک
وای نه . الان این ها میخواهند ویسکی بخورن.
به جنگکوک آروم گفتم:
یوری.... چیکار میکنی؟؟
آمد چیزی بگه که آهنگ عوض شد. یه آهنگ ملایم گذاشتن.
جنگکوک لیوان رو گذاشت رو میز و توی چشمام نگاه کرد و از فاصله خیلی نزدیک گفت:
جنگکوک.....حوصلت سر رفته؟؟
بیکار بودم بچه ها گذاشتم...
- ۱۷.۲k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط