پارت

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗
🌿🌗

#پارت ۴
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗

#دیانا
بالاخره کلاس تموم شد
وسایل هامون جمع کردیم کیفمو انداختم رد دوشم با ستی از کلاس زدیم بیرون
تو راه بودیم
_واییییی ستی این استاد چقدر رو مخه
این همه قانون انگار پادگانه
انقدر ازش بدم میاد ها
#ستی
دیدم استاد کاشی پشت دیانا وایساده
هرچی چشم و ابرو اومدم دیانا نگرفت هیچی خدا
#دیانا چته ستی؟دارم حرف میزنم خودتو چپ وچوله میکنی
#ستی هیچی خدا برگرد پشتتو ببین
#دیانا
برگشتم دیدم همون استاده پشتم از خجالت آب شدم
واییییی
_اممممم ببخشید
#ارسلان
خدا ببخشه
ولی دیگه پشت سر هیچ استادی حرف نزنید
# دیانا چشممممم
#ارسلان
از دست این دختره
یه جورایی انگاری مرموزع
این دفعه چیزی بهش نگفتم
دوستش از خودش عاقل تر به نظر میرسه
از کنارشون رد شدم و سوار ماشینم شدم
دیدم اونا هم سوار ماشینی شدن
امروز اولین روز کاری من بود
بد نگذشت ولی فکر کنم با وجود رحیمی اوضاع خوب پیش نره
ماشین رون کردم رفتم سمت خونه
من با مادرم زندگی میکنم
پدرم سال ها پیش فوت شده
(البته مادرم با دوست پدرم ازدواج کرده)
رسیدم خونه در خونه رو باز کردم بوی قرمه‌سبزی پیچیده بود تو خونه
منم که عاشق قرمه‌سبزی
_به به سلام بر مادر زیبام

🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗

حمایتتتتتتتتتتتتت🥺
(دوستانی که رمان رو میخونن و فالو نکردن فالو کنن🥺)
دیدگاه ها (۰)

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پارت ۵🌗🌿دانشجوی ل...

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پار...

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پارت ۳🌗🌿دانشجوی ل...

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌿🌗🌿🌗🌿🌿🌗🌿🌗🌿#پارت ۲🌗🌿د...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

#pain #P⁵حرف با باز شدن در باز شد و از ترس حرفم نصفه مونداقا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط