از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامۀ حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما» ،
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌بریم ، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم.

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
دیدگاه ها (۱)

‌کافہ تعطـیل استـ !چشمـ انتـظآرِ کہ نِشستہ اے ؟!آڹ یڪ نفــر ...

گفت دانایی که گرگی خیره سر/هست پنهان در نهاد هر بشرلاجرم جار...

گُم شدم در خود ندانم من ، کیَم یا چیستم قالبم ، عقلم ، حیاتم...

✅ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻯ ﻣﭙﺮﺱ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻯ ﮐﻴﺴﺖ↪ 🌟 ﺳﻘﻒ ﺣﺮﻡ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﺎ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط