در انتهای ابرها
#در_انتهای_ابرها
قسمت_اول - بخش اول
تاکسی جلوی پای زن نگه داشت ..صبح زود بود و برفی که از ساعتی قبل می بارید حالا مقداری از زمین رو سفید کرده بود ..
یک خانم چادری نسبتا چاق و مسن که روسری آبی رنگی به سر داشت و موهای سفیدش از زیر اون بیرون اومده بود ..
کنار پیاده رو منتظر ایستاده بود در حالیکه یک ساک و یک کیسه رو روی زمین گذاشته بود و کیف مشکی رنگ نسبتا بزرگی رو روی دستش انداخته بود.....
..
زن طوری ایستاده بود که انگار نه انگار برف میاد ..و یا هوا سرده ...در ماشین رو باز کرد همین طور که سوار می شد ..با لحجه ی شیرینی گفت : چرا اینقدر دیر اومدی مادر ,بیا این ساک رو بزار تو ماشین ...
یکم دیگه طولش داده بودی خشک شده بودم از سرما ..
راننده گفت : ببخشید هوا رو که می ببینن وقتی برف میاد زمین ها سُر میشن و سرعت ما هم کم میشه حالا کجا می خواین برین ؟ ..
یک کاغذ طرف راننده دراز کرد و گفت : درد سرت ندم این آدرس بگیر و منو یک راست ببر اینجا ...
راننده تاکسی وقتی ساک و کیسه رو عقب ماشین گذاشت و راه افتاد گفت : مادر گرم شدین ؟
گفت : گرمم میشم ..سرما که غصه نداره .....
راننده هر از گاهی از توی آیینه به زنی که عقب نشسته بود نگاه می کرد ....اون آدرس خانه ی سالمندان رو داده بود و داشت تنهایی خودش میرفت اونجا ..
صورتی آروم و دوست داشتی داشت ..
نه اضطرابی نه ناراحتی تو چهره ی اون دیده نمی شد ...
راننده پرسید : مادر ؟ برای چی می خوای بری خانه ی سالمندان ؟
زن خندید ؛؛طوری که بدنش تکون خورد .
قسمت_اول - بخش اول
تاکسی جلوی پای زن نگه داشت ..صبح زود بود و برفی که از ساعتی قبل می بارید حالا مقداری از زمین رو سفید کرده بود ..
یک خانم چادری نسبتا چاق و مسن که روسری آبی رنگی به سر داشت و موهای سفیدش از زیر اون بیرون اومده بود ..
کنار پیاده رو منتظر ایستاده بود در حالیکه یک ساک و یک کیسه رو روی زمین گذاشته بود و کیف مشکی رنگ نسبتا بزرگی رو روی دستش انداخته بود.....
..
زن طوری ایستاده بود که انگار نه انگار برف میاد ..و یا هوا سرده ...در ماشین رو باز کرد همین طور که سوار می شد ..با لحجه ی شیرینی گفت : چرا اینقدر دیر اومدی مادر ,بیا این ساک رو بزار تو ماشین ...
یکم دیگه طولش داده بودی خشک شده بودم از سرما ..
راننده گفت : ببخشید هوا رو که می ببینن وقتی برف میاد زمین ها سُر میشن و سرعت ما هم کم میشه حالا کجا می خواین برین ؟ ..
یک کاغذ طرف راننده دراز کرد و گفت : درد سرت ندم این آدرس بگیر و منو یک راست ببر اینجا ...
راننده تاکسی وقتی ساک و کیسه رو عقب ماشین گذاشت و راه افتاد گفت : مادر گرم شدین ؟
گفت : گرمم میشم ..سرما که غصه نداره .....
راننده هر از گاهی از توی آیینه به زنی که عقب نشسته بود نگاه می کرد ....اون آدرس خانه ی سالمندان رو داده بود و داشت تنهایی خودش میرفت اونجا ..
صورتی آروم و دوست داشتی داشت ..
نه اضطرابی نه ناراحتی تو چهره ی اون دیده نمی شد ...
راننده پرسید : مادر ؟ برای چی می خوای بری خانه ی سالمندان ؟
زن خندید ؛؛طوری که بدنش تکون خورد .
۳۶.۷k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.